۴۱ (حضرت سکینه س) گل گلزار دینم،دختری بی قرینم بهر بابای مظلوم،عمریه دلغمینم بر گل زهرا نور عینم سکینه ام بنت الحسینم وقت رفتن ز دنیا،جان من بر لب آمد بر پدر گریه کردم،یادم از زینب آمد بر گل زهرا نور عینم سکینه ام بنت الحسینم دیده ام کربلا را،ماتم و ابتلا را من ز دشمن بدیدم،ظلم و جور و جفا را بر گل زهرا نور عینم سکینه ام بنت الحسینم غرق خون بر روی خاک،دیده ام پور لیلا شده با تیغ کینه،اکبرم اربا اربا بر گل زهرا نور عینم سکینه ام بنت الحسینم روی دستان بابا،دیده ام اصغرش را تیر کین بر گلویش،غرق خون حنجرش را بر گل زهرا نور عینم سکینه ام بنت الحسینم دیده ام دست سقا،از تن او جدا شد در ره دین و قرآن،جان سقا فدا شد بر گل زهرا نور عینم سکینه ام بنت الحسینم کربلا گشته غوغا،دیده ام بین اعدا پدرم بی معین است،او غریب است و تنها بر گل زهرا نور عینم سکینه ام بنت الحسینم دیده ام از روی زین،بر زمین او فتاده صورتش را به روی،خاک صحرا نهاده بر گل زهرا نور عینم سکینه ام بنت الحسینم دیدم از ظلم و کینه،حرمتش را دریدند روی سینه نشسته،سر او را بریدند بر گل زهرا نور عینم سکینه ام بنت الحسینم دیده ام بین مقتل،پدرم دست و پا زد لحظه ی آخرش او،مادرش را صدا زد بر گل زهرا نور عینم سکینه ام بنت الحسینم دیده ام دل پریشان،دیده ام چشم گریان پیکر بی سر او،شده پامال اسبان بر گل زهرا نور عینم سکینه ام بنت الحسینم @yaghubianreza