هدایت شده از rz_313
💢🔅💢🔅💢🔅💢🔅💢🔅💢🔅 🗯 صدای ناله و گريه اش، همه ی جمعيت را به گريه و ناله انداخته بود. تا همين جمعه ی قبل پيامبر برای خطبه خواندن به او تكيه می داد. حالا ولی برای رسول خدا منبری ساخته بودند كه رويش بنشيند. ستون چوبی، طاقت دوری رسول مهربانی را نداشت. 🔅پيامبر از منبر تازه، پايين آمد، سراغ تكيه گاه قديمی اش رفت و او را در آغوش گرفت.ستون حنانه آرام شد. 🔅پيامبر به منبر تازه برگشت و رو به مردم، فرمود: حتی این چوب خشک هم به رسول خدا اظهار علاقه و اشتیاق می کند. اين چوب خشك هم از دوری پيامبرش غصه دار می شود؛ ولی انگار برای بعضی از شما، دوری و نزديكی از من فرقی نمی كند! من، اگر اين ستون را در آغوش نمی گرفتم، اگر به اين چوب خشكيده ی نخل، دست نمی كشيدم، تا قيام قيامت ناله می كرد. 📚بحارالانوار، ج ۱۷، ص ۳۲۷ ❌⁉️‼ آیا به اندازه اون چوبی برای امام زمانمون دلتنگ هستیم😔 ✅🌷 @yamahdi313z 🌷✅