شهید سلیمانی و فرزند شهید رضایی در محفلی با حضور فرزندان شهدا وقتی حاج قاسم با پای پیاده به میهمانی شهدا می‌رفت جالب است یکبار برای یکی از همین محافل دعوت شده بودیم و در نزدیکی آنجا پسرم در ماشین سرش در گوشی بود و داشت آدرس را چک می‌کرد که یک شخص جلو آمد و آدرس تالار را از ما پرسید، پسرم بدون اینکه به آن شخص نگاه کند پاسخش را داد و گفت ما هم آنجا می‌رویم در همین حال پسرم سرش را بلند کرد و دید حاج قاسم پیاده آمده و دنبال آدرس محل برگزاری محفل خانواده‌های شهدا است. پسرانم همان‌جا از ماشین پیاده شدند و در کنار حاج قاسم قدم‌زنان باقی مسیر را طی کردند و به تالار رفتند. از شهید رضایی بگویید، چگونه به سوریه رفت و چطور با حاج قاسم آشنا شد؟ همسرم در تهران مسئول آموزش نیروهایی بود که به سوریه اعزام می‌شدند، مدتی در یگان آموزش خدمت کرد، اما در ادامه راه قصد رفتن به سوریه کرد که با او مخالفت کردند. اما شهید رضایی زیربار نمی‌رفت، می‌گفت: نیروهای من دسته دسته به سوریه می‌روند و شهید می‌شوند، خبر شهادت نیروهایش خیلی او را ناراحت می‌کرد اما شهید همدانی که مافوق همسرم بود با اعزام او به سوریه مخالف بود. سردار سلیمانی در نامه‌‌ای نوشت که به ابوحامد نیاز داریم و باید در سوریه بماند شهید رضایی نزد سردار همدانی رفت و گفت: اگر می‌گویید نرو، نمی‌روم اما فردای قیامت باید خودتان جواب حضرت زهرا (س) را بدهید که چرا من به سوریه نرفتم. با این صحبت سردار همدانی پذیرفت که فقط ۴۵ روز به سوریه اما آنجا سردار سلیمانی در نامه‌‌ای نوشت که به ابوحامد نیاز داریم و باید اینجا بماند.