👆ادامه قسمت ۹۴
#رهایی_ازشب👇
وقتی این آیه رو خواندم،دل از وصال بریدم ولی بعد اسم خود سوره امیدوارم کرد!!خداوند خودش فرموده که توابین رو دوست دارد و به آنها وعده ی آمرزش داده.من مدتهاست که کار خودم رو به خدا وا گذاشتم. اگر عالم و آدم جمع شوند و بگویند تو لیاقت یک مرد مومن رو نداری چون روزگاری، از غافلین بودی خدا وعدهاش رو فراموش نمیکند.من از خداوند مردی مومن واز جنس نور خواستم و قطعا او به وعده اش عمل میکند. حتی اگر مردم بگویند عادلانه نیست ..من چنگ زدم به ریسمان نور الهی.و مطمئنم که این ریسمان مرا به جایی خواهد رساند که آنهایی که مرا مورد استهزا قرار دادند آرزوی رسیدنش را دارند.دیگر برای من مهم نیست که حاج مهدوی ها چرا نگاه سرد به من میاندازند. برایم اهمیتی ندارد که حاج مهدوی منو قابل نگاه کردن نمیداند.من به خدایی امید بستم که در عین ناباوری راه درست رو مقابلم گذاشت ومنو هدایتم کرد. در سخنرانیاخیرتون فرمودید حب خدا باید در دل بنده باشه نه حب غیر او..من میگم حب بنده های مومن خدا هم حب خدارو در دل آدم زنده میکنه.من از حب شما و خانوم بخشی حب خدا رو لمس کردم. و خدارو قسم میدهم به حب خودش، که این محبت رو از من نگیرد....حاج آقای مهدوی، من نمیدونم شما چرا مرا از مسجد و بسیج اون ناحیه دور کردید؟ شاید من هم اگرجای شما بودم همین کار رو میکردم.من یک دختر گنهکار بودم که بین خوبان جایگاهی نداشتم ولی هرگز موفق نخواهید شد مرا از مسجد کوچکی که در دلم از مهر خدا ساختم بیرونم کنید...خواستم بگویم ممنون که به من فهماندید هیچ عشقی بالاتر از عشق معبود نیست.چون تنها این عشق است که یک معامله ی دوسر سوده.!!.به امید رستگاری همه ی دخترانی چون من و توفیق روز افزون برای شما
✍با استعانت از مادرم زهرا
🍃🌹🍃
👈
#ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ «
#ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟