🔹 *دیدن پیری والدین*
🔹 *دیدن پیری والدین، نوعی رنج است، رنجی که از تماشای تدریجی محو شدن کسانی برمیخیزد که زمانی محکمترین تکیهگاهت بودند.*
لمس پیری والدین، یکی از آن تجربههاییست که هیچ کلمهای بهدرستی حقش را ادا نمیکند. یکباره میبینی کسی که همیشه تکیهگاهت بوده، حالا آهستهتر راه میرود، بیشتر مینشیند، گاهی چیزی را فراموش میکند، پاهایش درد میکند، کمرش توان راست شدن ندارد، یا دستش ناخواسته میلرزد. موهایش سفیدتر از قبل، چشمهایش محوتر  و صدایش آرامتر شده است.
 
انگار زمان، بیسر و صدا آمده و ذرهذره از او کاسته، بیآنکه تو فرصت کرده باشی آماده شوی! و درد، دقیقاً از همینجا شروع میشود: 
از تماشای این آرامآرام محو شدن، بیآنکه بتوانی جلویش را بگیری ...
نشستهای گوشهای، به ظاهر بیصدا، اما در درونت غوغاست.
داری تماشایش میکنی که چطور با دستان لرزان چای میریزد، چطور برای گفتن یک واژه ساده مکث میکند، چطور برای بلند شدن به لبه مبل چنگ میزند، چطور سخت راه میرود.
و بعد، خودت را تنها مییابی در اتاقی که پر است از خاطرات، از صدای خندههای قدیمی، از قدمهایی محکم و نگاههایی پر اطمینان.
حالا با هر لرزش دست او، قلب تو هم میلرزد. 
با هر فراموشیاش، تکهای از خاطراتت به لرزه میافتد.
این یک اندوه تدریجیست، سوگواری آرام برای چیزی که هنوز هست، اما دیگر مثل قبل نیست.
نقطهی درد اینجاست که پیری والدین، مرگ نیست، اما شبیه مرگ است.
آرام، بیصدا، قدمبهقدم از تو فاصله میگیرد و تو فقط میتوانی تماشایش کنی.
نه راه برگشتی هست، نه توقفی در کار، فقط زمان است و تویی که سرت را پایین انداختهای و نمیدانی دقیقاً از کجا باید شروع به وداع کنی و بعد، در خلوت خودت مینشینی و مرور میکنی همه آن چیزهایی را که زمانی بدیهی بودند:
صدای بلندشان وقتی اسم تو را صدا میزدند، قدمهای مطمئنشان در راهرو خانه، حافظهای که هیچ چیز از یاد نمیبرد. 
حالا اما همه چیز کند شده، شکسته، خاموش شده.
👈 و این همان جاییست که دلت میگیرد، میفهمی " *چقدر زود دیر میشود* " و چقدر باید" *قدر لحظهها را دانست، پیش از آن که فقط خاطرهای شوند.* "
#کانال_مردمی_یاران_قديمي