🔰 ناگفتنیهایی از زندگی سردار دلها
🎬قسمت دوم
اولین دیدارم با حاج قاسم، قبل از عملیات بیتالمقدس در پادگان حمیدیه بود. از همان دیدار، عاشقش شدم. در شهری غریب، یک نفر را اولین بار ببینی و عاشقش بشوی و از برادر برایت عزیزتر شود.
دیگر نیروی حاج قاسم شده بودم. بنا شد به گردان شهید باهنر بروم. فرمانده گردان، علیاکبر خوشی بود. علی عابدینی و عباس حسینی، از بچه های لاهیجان رفسنجان، فرمانده گروهان بودند. مغفوری هم مسئول تبلیغات گردان بود. منم روحانی گردان شدم. با همه رفیق شدم. اما دلم پیش حاج قاسم بود.حاجی منطقه کوهه و سید جابر؛ در شمال کرخه کور را تحویل گرفته بود. بنا بود در عملیات بیت المقدس،از این نقطه عملیات شروع شود. عملیات در سحرگاه ۱۰ اردیبهشت ۶۱ آغاز شد. من در کنار آقای خوشی؛فرمانده گردان شهید باهنر بودم. فرمان حمله را حاج قاسم صادر کرد. صدای او را از بی سیم می شنیدم.با سوز و عشق فرماندهی می کرد.دلسوزیاش را از تن صدایش فهمیدم. چقدر زیبا فرماندهی می کرد.گردان ما در مسیر پیشرویاش به یک ضدهوایی دشمن برخورد. با گلوله ضد هوایی به سمتمان تیر میزد. زمین گیر شدیم. تعدادی شهید و مجروح دادیم. حاج قاسم خیال می کرد، بچه هایش در زیر آتشند. با تمام وجود می سوخت. با روشن شدن هوا گردان ما و گردان شهید بهشتی موفق به تصرف خطوط اول و دوم دشمن شدیم. پاتک های دشمن شروع شد. زیاد طول نکشید که گردان شهید باهنر، خط دوم دشمن را ترک کرد. بچه ها حسابی خسته شده بودند. حاج قاسم بچه ها را درک می کرد. نیروی جایگزین فرستاد و ما به پادگان برگشتیم.
ادامه دارد...
#خاطراتی_از_سردار_دلها
#یاران_همدل