بعد هم شروع به سینه زنی کرد اولین بار بود که این بیت زیبا را شنیدم: امان از دل زینب چه خون شد دل زینب بچه ها با سینه زنی جواب دادند و هم از اسارت حضرت زینب سلام الله علیها و شهدای کربلا روضه خواند. در پایان هم گفت: بچه ها امشب یا به دیدار یار می رسید یا باید مانند عمه سادات اسارت را تحمل کنید و قهرمانانه مقاومت کنید (عجیب بود که تقریباً همه بچه های گردان های کمیل که ابراهیم برایشان روضه خواند یا شهید شدند یا اسیر) بعد از مداحی عجیب ابراهیم بچه ها در حالی که صورت هایشان خیس از اشک بود بلند شدند نماز مغرب و عشا را خواندیم! از وقتی ابراهیم برگشته، سایه به سایه دنبال او هستم یک لحظه هم از تو جدا نمیشوم. من به همراه ابراهیم یکی از پل های سنگین و متحرک را روی دست گرفتیم و به همراه نیرو ها حرکت کردیم. حرکت روی خاک رملی فکه بسیار زجر آور بود. آن هم با تجهیزاتی به وزن بیش از ۲۰ کیلو برای هر نفر! ما هم که جدایی از وسایل یک پل سنگین را مثل تابوت روی دست گرفته بودیم! همه به یک ستون و پشت سرهم از معبری که در میان میدان های مین آماده شده بود حرکت کردیم. حدود ۱۲ کیلومتر پیاده روی کردیم رسیدیم به اولین کانال در جنوب فکه. بچه ها دیگر رمقی برای حرکت نداشتند. ساعت نه و نیم شب یکشنبه هفدهم بهمن ماه بود. با گذاشتن پل های متحرک و نردبان از عرض کانال عبور کردیم سکوت عجیبی در منطقه حاکم بود عراقی ها حتی گلوله های شلیک می کردند! یک ربع بعد به کانال دوم رسیدیم از آن هم گذشتیم با بیسیم به فرماندهی اطلاع داده شد. چند دقیقه‌ای نگذشته بود که به کانال سوم رسیدیم. ابراهیم هنوز مشغول بود و در کنار کانال دوم بچه ها را کمک می کرد. خیلی مواظب نیروها بود. چون در اطراف کانال ها پر از میادین مین و موانع مختلف بود. 🗨️ ادامه...👇