امروز؛ بايد سخن كوتاه كرد… با اينكه حرف بسيار است و آه بسيار تر… امروز، طبيب كه آب پاكى را ريخت روى دست هاى پر از كاسه ى شيرِ يتيمان؛ ديگر كسى چيزى نگفت؛ فقط اشك بود و اشك و دست هاى لرزان يتيمانى كه تازه قرار بود بفهمند يتيمى يعنى چه… ! يتيمى نوشتن ندارد… توضيح نمى خواهد… فقط يك دل سير گريه مى خواهد و حسرت… على جان؛ صبر را هم بى قرار كردى از صبورى ات آنجا كه وقتى ضربه به فرق مباركت اصابت كرد، فرياد نكردى و صبر نمودى… آنجا كه شدى تسلا بخش امام مجتبى… اما قربان نامت؛ داغ دار را با بشارتى تسلى مى دهند نه با داغِ ديگر… نه با داغ برادر… آجرك الله يا بقية الله… به قربان رخت عزايت، هيچ چيز جز آمدن شما تقدير ما را به خير نخواهد كرد… اين سرنوشت بدون شما، بهتر است همين امشب خاتمه يابد… ما يتيمان دوران غيبت، امشب پدر را هم از دست مى دهيم… دعايمان كنيد… *فَلَمّا أحَسَّ الإِمامُ بِالضرَّبِ لَم يَتَأَوَّه وصَبَرَ وَاحتَسَبَ، ووَقَعَ عَلى وَجهِهِ … *… يا بُنَيَّ أ تَجزَعُ عَلى أبيكَ وغَداً تُقتَلُ بَعدي مَسموماً مَظلوماً؟ ويُقتَلُ أخوكَ بِالسَّيفِ هكَذا… @montagm