هیچ کس چون تو حریف لب خاموشم نیست جز صدای سخن عشق تو در گوشم نیست آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور عشق در سینه ی من هست و در آغوشم نیست آن چنان مست خیال تو میفتم هر شب که حواسم به تن خسته ی بی هوشم نیست تشنه ام تشنه و بالای سرم کاسه ی آب ماه روی تو در این آب که می نوشم نیست هستی و نیستی آن قدر که جز عطری دور هیچ در حافظه ی خالی تن پوشم نیست تا می آیم سر دل وا کنم از تو... انگار جز سرانگشت تو روی لب خاموشم نیست... @yas_ya_ali