من آمده ام شاعـرِ چشمانِ تو باشم
جانان منی کاش کمی جانِ تو باشم
با این همه آزار که از عشقِ تـو دیدم
ایکاش که یک ثانیه مهمانِ تو باشم
یکباره فراری شدم از مکتب و استاد
تا بادل وجان طفلِ دبستانِ تو باشم
من آمده ام با همه ی تـاب و تـوانم
پُر نـورترین شمعِ شبستانِ تو باشم
بـر هیچ شبی، نـورِ نگاهم ندرخشید
تـا ماه ترین ماهِ درخشانِ تـو بـاشم
فرمان بده تا جان بدهم برسرِ پیمان
من آمده ام تا که بـه فرمانِ تو باشم
زائر بشوم، بـر سرِ کوی تو و یک عمر
آواره ی چشمانِ، غـزلخوانِ تو باشم
با میـلِ خودم آمده ام تا بـه قیامت
در بندِ تـو در گـوشهٔ زندانِ تو باشم
https://eitaa.com/yas_ya_ali