پسرفاطمه از گرفتگی حال و هوای دنیا
معلوم است که این روزها عجیب دلت گرفته.
رعد و برقهایی که در آسمان میزند
صدای بغضهای شکستۀ توست
که در ماتم مادر از حنجرۀ ماتم گرفتهات بیرون میزند.
این روزها اگر کسی توفیق سخن گفتن با تو را بیابد
باید دست به دامان خدا شود
تا از غصّۀ صدای تو نمیرد.
صدای غم گرفتۀ تو
قامت کوه را میشکند
ما که جای خود داریم آقا!
تو تنها زائر مزار پنهان مادری
و مدینه این روزها بوی تو را میگیرد.
وقتی به روز شهادت مادرت نزدیک میشویم
باید در مدینه کوچه به کوچه دنبال تو بگردیم.
کاش فاطمیۀ امسالمان بهانۀ فاطمی شدن حالمان شود.
چه قدر فاطمیه آمد و رفت
ولی حال دلمان فاطمی نشد
و فاطمیه رفت و شرمندگی ما در برابر تو به جا ماند.
ما با مادر تو زندگی نکردیم
که آب و هوای شب و روزمان پاییزی است.
کاش فاطمیهای که در زمستان برپا میشود
دلمان را برای همیشه بهاری کند!
آقای غریب!
امسال بیا مددکارمان شو
تا بر نفْس خویش پیروز شویم و بندۀ حلقه به گوش مادرت شویم.
دیگر از این همه آزادی خستهایم
ما را اسیر مادرت کن!
┅•═༅𖣔✾🌴✾𖣔༅═•┅