❕خدا خوشش آمد 🔹در ایام حج، حجة الاسلام و المسلمین سید جواد گلپایگانی از آقای فرزند مرحوم آقا سیّد رضی تبریزی که از علمای بزرگ نجف بوده، نقل کرد که در نجف بیماری آمد و در آن زمان امکان معالجه این بیماری وجود نداشت. شرایط به گونه‌ای بود که هر کس مبتلا به این بیماری می‌شد از بین می‌رفت. 🔸مرحوم آقا سید رضی مبتلا به این بیماری شد و به حال احتضار افتاد. دوستان وقتی می‌دیدند کار ایشان تمام است، برای آن که جنازۀ وی زیاد روی زمین نماند و این بیماری به دیگران سرایت نکند، رفتند دنبال تهیه تابوت و امکانات کفن و دفن. اما ناگهان با شگفتی دیدند ایشان بلند شد و نشست و گفت: من گرسنه‌ام چیزی بیاورید بخورم؟ گفتند: آقا شما مریض بودید! گفت: حالا چیزی بیاورید بخورم! پس از خوردن غذا گفت: من خوب شدم شما بروید! گفتند: چه شد؟ 🔹گفت: وقتی به حال احتضار درآمدم، دیدم شیاطین آمدند و دربارۀ اعتقاداتم با من وارد بحث شدند و گفتند: دین تو باطل است و باید از آن دست برداری، من پاسخ آن‌ها را دادم و گفتم از دینم دست برنمی‌دارم، مدتی این مباحثه طول کشید، تا این که آن‌ها از نظرم ناپدید شدند. 🔸در این حال دیدم آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام )تشریف آوردند و فرمودند: «آقا سید رضی! خداوند تبارک و تعالی از مباحثۀ تو با شیاطین خوشش آمد و سی سال به عمر تو افزود.» 🔹این ماجرا گذشت، آقا سید رضی به تبریز آمد و با توجه به نفوذی که در میان مردم داشت، در تبریز حدود الهی را اجرا می‌کرد، تا این که در زمان اشغال ایران توسط متفقین دستگیر شد. می‌خواستند او و چند تن دیگر را اعدام کنند، آن‌ها را به چوبه دار بستند، اما آقا سید رضی آن‌ قدر به مکاشفه‌ای که برای وی پیش آمده بود اطمینان داشت که به مأمورِ چوبه دار می‌گوید: این چپق را از جیب من بیرون بیاور و آن را چاق کن می‌خواهم بکشم! 🔸مأمور می‌گوید: تو عجب سیّد لوده‌ای هستی! می‌خواهیم تو را بکشیم می‌گویی چپق را چاق کن! آقا سید رضی می‌گوید: من کشته نمی‌شوم! چپق خود را پای چوبه دار کشید، که دستور آمد وی را اعدام نکنند! و تا همان مدتی که امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرموده بود زندگی کرد. 📓اثر آفرینان 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃