شیخ بهایی ، تمثیل ذیل 👇را از کتاب «کمال الدین» آورده است: آدمی که فریفته ی دنیا و غافل از مرگ و دشواری های روز حساب است و در لذات زودگذر و آلوده به گرفتاری های این جهان غوطه ور است، به آن کس ماند که بوسیله ی ریسمانی به درون ‌چاهی عمیق، فرو آویخته شده است. چون خوب بنگرد، ببیند که درقعر چاه، اژدهای بزرگی دهان گشوده و منتظر فرو افتادن و بلعیدن اوست و در بالای چاه دوموش سیاه و سپید نشسته و مدام نخ نخ آن ریسمان را به دندان می جوند و از هم می گسلند ، لیکن با همه ی این احوال پر خطر، مرد آویخته درچاه، به خوردن مقداری عسل که بر دیواره ی چاه با خاک آلوده شده است و زنبوران به دورش پرواز می کنند، مشغول و به لذت آن شیرینی دل بسته و با زنبوران به ستیز سرگرم است و دیگر از آنچه در بالا و پایین چاه می گذرد غافل و بی خبر مانده است. 😭😭😭 🙈🙈🙈 آری، آن چاه دنیاست و آن ریسمان، عمر آدمی است و آن اژدهای دهن گشوده همان مرگ است و آندو موش سیاه و سپید، شب و روزند که مدام، رشته ی عمر آدمی را می گسلند و آن عسل آلوده به خاک، لذات دنیوی است که با انواع کدورت ها و دردها آلوده است و آن زنبوران مردم این جهان اند که برای خوردن آن عسل آلوده، با یکدیگر در مزاحمت و جدالند. @yase_ya_ali