رمقی نیست هرچه قوت داشت برسر پیکر جوانش رفت نیمه جان بود وسخت عطشان بود سر سقا تمام جانش رفت روی مرکب کلاه خودش را سنگ ها از روی سرش انداخت  سپرش را عدو همان جا که اربا اربا شد اکبرش انداخت  کسی از رو به رو نمی آید  همه از پشت سر به او زده اند  سرو قدش شبیه بید شد آن قدر که تبر .. بعد هل من معین او جمعی با صدای بلند می خندند گوشه ای عده ای کمان در دست روی چشماش شرط می بستن  صلی الله علیک یااباعبدالله