لب تشنه بود، تشنه ی یک جرعه آب بود
مردی که دردهای دلش بی حساب بود
پا می كشید گوشه ی حجره به روی خاک
پروانه وار غرق تب و التهاب بود
در ازدحام هلهله های کنیزکان
فریاد استغاثه ی او بی جواب بود
یک جرعه آب، نذر امامش كسی نكرد
هر چند آب دادن تشنه ثواب بود
آخر شبیه جد غریبش شهید شد
آری دعای خسته دلان مستجاب بود
تا سایبان پیکر نورانی اش شود
بال کبوتران حرم را شتاب بود
اما فدای بی کفن دشت کربلا
آلاله ای كه زخم تنش بی حساب بود
هم تیغ و نیزه خون تنش را مکیده بود
هم داغ دیده ی شرر آفتاب بود
یوسف رحیمی
#روضه_امام_جواد#سلحشور#حاج_مهدی_سلحشورhttps://eitaa.com/joinchat/2905145373Cad1b9a39d6