◀️عصر خوابیده بودم
خواب دیدم وارد قبرستانی شدم
دیدم پیرمردی نشسته، بهم با اشاره گفت به خانمها بگو موهاشون برجسته نشه زیر چادر..
۲_۳ بار تأکید کرد که بفهمه من منظورش فهمیدم..
◀️جوانی هم آمد مرا بوسید با یک حسرتی گفت ایکاش من عضو خیریه تون بودم.
◀️بعد جوانی گفت من میام سر قبر میفهمند ؟؟
گفتم بله
نشون به اون نشون که این سری اومدی، سر قبر پدرت ، بجای اینکه دست روی قبرش بذاری ، با سر کفشت ضربه زدی به قبرش..(اینو براش تعریف کردم)
✍🏼قاضی زاده