🦋 قنبر؛ غلامی که عاشق بود!
🌌 سکوتی مرگبار کوچه پس کوچههای کوفه را در برگرفت. آرام ایستاد و از پشت دیوار کاهگلی سرک کشید. ناگهان چشمان سیاهش از تعجب گرد شد. وقتی دید مولایش روبهرویش ایستاده، سرش را پایین انداخت. آرام عبایش را روی دستهی شمشیری کشید که به کمرش بسته بود.
💧قطرههای سرد و ریز عرق پهنای پیشانیاش را نوازش کرد.
👤 مولا کیسهی نان و خرما را روی زمین گذاشت و با صدایی آرام گفت: «چرا دنبالم میکنی قنبر؟...چه میخواهی؟»
👳🏽♂️
#قنبر که حسابی جا خورده بود، آب دهانش را قورت داد و با مِن مِن گفت: «میترسم. میترسم به شما آسیبی برسد.»
🌷 لبخند کمرنگی چهرهی نورانی
#امام_علی (ع) را زیباتر کرد. سری تکان داد و با صدایی آرام گفت: «از چه میترسی؟ از زمینیها یا آسمانیها؟»
👁️ قنبر نیم نگاهی به زمین و آسمان انداخت و گفت: «از زمینیها»
🌷 مولا علی کیسهی نان را برداشت و با مهربانی به او گفت: «ای قنبر، نگران نباش! اهل زمین بدون اراده و خواست خداوند هیچ کاری نمیتوانند انجام دهند، برگرد».
🌖 قنبر بغضِ مانده در گلویش را به زحمت قورت داد. چشمهایش را ریز کرد و در نور مهتاب عاشقانه به مولایش چشم دوخت که آرام و ناشناس به سمت محلهی فقیرنشین کوفه میرفت...(۱)
🦋🕯🦋🕯🦋🕯🦋🕯🦋🕯🦋🕯🦋🕯🦋
🔺 داستانی که در بالای صفحه خواندید. نمونهای از عشق است. عشقی واقعی و پرحرارت که تا آخرین لحظهی زندگی عاشقش را رها نمیکند و همیشه، حتی پس از مرگ همراه اوست؛ و عاشق کسی نیست جز غلام امیرالمؤمنین، «قنبر».
✋🏽 غلام گوش به فرمان امیرالمؤمنین از قبیلهی همدان بود و لقب او را «ابوهمدان» گفتهاند.
🏳️ در کوفه زندگی میکرد و از سالهای قبل، علی(ع) را به خوبی میشناخت. در مواقع حساس و ضروری، امام علی(ع)، او را صدا میکرد و مأموریتهای مهم را به او میسپرد.
🌟 برای قنبر همین بس که امام علی(ع) فرمودهاند:
🔅«هرگاه کاری سخت و ناخوشآیند پیش میآید، آتشم را میافروزم و قنبر را فرامیخوانم.»
🏴 او بعد از شهادت امام علی(ع) در خدمت اهلبیت و خاندان آن حضرت بود و لحظهای از یاد مولایش علی و فرزندانش غافل نمیشد. پس از شهادت اميرالمؤمنين(ع) همراه و یاور امام حسن مجتبي(ع) شد و این همراهی حدود ده سال به طول انجاميد.
🦋 قنبر، امامت نورانی امام حسین و امام سجاد را نیز درک کرده است؛ اما از آنجا که مقصد عشقهای واقعی رسیدن به خداست، خدا نیز شهادت را برای او مبارک کرد و عامل این ظلم بزرگ، کسی نبود جز «حجاج بن یوسف ثقفی».
🏰 وقتى كه عبدالملك، پنجمين خليفهی اموى، در سال ۶۵ هجرى به خلافت نشست، حجاج بن يوسف ثقفى را حاكم و فرماندار عراق كرد.
🔥 روزی حجاج حاکم ظالم و وحشی بنیامیه به زیردستانش گفت: «دوست دارم یکی از یاران ابوتراب (علی بن ابیطالب) را دستگیر کنم و به قتل برسانم تا با ریختن خونش به خداوند نزدیکی پیدا کنم!!!»
👥👥 به او گفتند: «ما کسی را سراغ نداریم که بیشتر از قنبر با او سابقهی دوستی داشته باشد.»
🔥 حجاج فوری دستور داد قنبر را دستگیر کنند و بیاورند.
👳🏼♂️ وقتی قنبر وارد قصر شد و روبهروی تخت منبتکاری شده ایستاد، حجاج با عصبانیت گفت:
❓«قنبر تویی؟»
👳🏼♂️ قنبر گفت: «آری!»
🔥گفت: «ابوهمدان، از قبیلهی همدانی؟» (همدان از قبایل مشهور یمن بود)
👳🏼♂️ قنبر گفت: «بله.»
🔥حجاج با ابروهایی درهم به قنبر چشم دوخت و با صدایی بلند فریاد کشید: «مولای تو کیست؟»
👳🏼♂️ قنبر به یاد مولای نازنینش علی لبخند معنیداری زد. احساس دلتنگی برای مولایش دوباره دلش را هوایی کرد. با لحنی محکم جواب داد:
✋🏽 «مولای من خدا و علی(ع) ولینعمت من بود.»
❓حجاج گفت: «از دین او بیزاری میجویی و دوری میکنی؟»
☝🏽قنبر پاسخ داد: «در این صورت تو مرا به دین دیگری که از دین علی(ع) برتر باشد راهنمایی میکنی؟»
🗡️ حجاج گفت: «من تو را خواهم کشت؛ دوست داری چگونه تو را بکشم؟»
👳🏼♂️ قنبر گفت: «خود دانی! مولایم علی(ع) به من خبر داد كه در راه محبت او، چون گوسفند مرا ذبح مىكنند.»
🔥 حجاج با تعجب گفت: «مولایت على براى تو چه خبر خوبى داده است، همانطور تو را خواهم كشت.»
🦋 لحظهی پرواز روح قنبر به آسمانها و دیدار دوبارهاش با مولا علی(ع) چه زیبا بود. جلّادان به فرمان حجاج، سر از گردن قنبر جدا كردند و او را به عشق ابدیاش رساندند. (۲)
📚 پی نوشت ها:
۱. ریشهری، موسوعةالامام علي بن ابيطالب، ج ۱۲، ص ۲۵۱ و بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۱۲۲.
۲ بحارالانوار، ج ۸، ص ۲۴۳ و ارشادالقلوب ديلمي، ترجمهی سلگي، ج ۱، ص ۴۲۲.
🗞️ مجله سلام بچه ها تیر ماه سال ۱۳۹۳ شماره ۲۹۲، نویسنده: سیده اعظم سادات
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨