قسمت ٣۵ سرگذشت زینت با لایک ها و کامنت هاتون بهم انرژی بدید لطفا عزیزانم 😘 استرس گرفته بودم... نکنه حالا بهم حمله کنه و گیس و گیس کشی راه بندازه... بگه کدوم حق و حقوق.... چندبار تا دم در رفتم ولی دودل بودم... با خودم گفتم اول برم مزار کنار رسول.... یه کم باهاش حرف بزنم باهاش درد و دل کنم... شاید اینجوری دلم آروم شد... مسیرمو به سمت مزار تغییر دادم .. رفتم سر قبر رسول... چقدر دلتنگش بودم... حتی فکرش رو هم نمیکردم روزی از نبود رسول انقدر ناراحت بشم و نبودنش انقدر زندگی من رو زیر و رو کنه... اون روز کلی با رسول حرف زدم... کلی گریه کردم... و کلی از این سرنوشت بدم پیش خدا و رسول گلایه کردم.... یه کم که سبک شدم تصمیم گرفتم برگردم... از جام بلند شدم لباسمو میتکوندم خاکش بریزه که دستی از پشت اومد روی شونه‌‌م....برگشتم پشتم رو نگاه کردم... وای خدای من... ایران بود... از کجا میدونست من اینجام...؟ اینجا چکار داشت...؟ گفتم :سلام. ایران هم سلام کرد و گفت :حالا دیگه میای تا در خونت و نمیای تو.... جا خوردم... ایران از کجا میدونست؟ گفتم :من... گفت آره داشتم از دور نگات میکردم... کجا گذاشتی رفتی بی خبر... اینو که گفت دیگه منتظر جواب نموندو رفت سمت مزار رسول... اونم بیچاره تر از  من نشست به گریه.. اونم رسول رو صدا میزد و می‌گفت :چرا منو تنها گذاشتی. از وقتی رفتی از عالم و آدم دارم نیش و طعنه و کنایه می‌شنوم.. دلم اون لحظه براش سوخت... مطمئنن اونم الان حال و روز خوبی نداشت... ولی وقتی یاد اذیت های که بهم کرده بود میفتادم ازش دلسرد میشدم... ایران همینجور زار میزد و با چادرش اشک ها و دماغشو پاک می‌کرد... بعد وسط گریه هاش رو به من گفت :من به تو خیلی بد کردم زینت...شب عروسیت اونقدر با رسول دعوا کردمو اونقدر رفتم رو اعصابش که وقتی میاد بالا با تو برخورد خوبی نداشته باشه.. چون میدونستم، میشناختمش اگه یکی اعصابش رو خط خطی میکرد تا چند ساعت به همه میتوپید و با همه دعوا میکرد..اینو که گفت تازه فهمیدم رسول چرا شب عروسیمون اینقدر عصبی بود و خیلی خشن اومد کارشو کرد و رفت....وگرنه شب های دیگه رسول آدم بدی به نظر نمیرسید.. مهربون بود... فقط مواقعی که ایران اذیتش می‌کرد اونم تا چند ساعت عصبی میشد.. ایران همینجور که گریه میکرد و زار میزد گفت :هر روز میرفتم پیش ممدلی دعانویس، دعا میگرفتم بین تو و رسول جدایی بیفته... دیگه نمیدونستم خدا طوری جدایی میندازه که منم از وجود رسول بی نصیب بشم..خدا چوب کارمو بهم زده...خدا از کارهای من غضبش اومده و اینجوری جواب بدی هامو داده کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨