رمان بی تو درهمه شهر غریبم
پارت نهم🌸🌸
دو هفته گذشته بود و طبق قراری که فردای اون روز با رضا هماهنگ کرده بودیم، هر روز صبح بعد از رفتن بابا رضا برام روزنامه میخرید و میاورد و چون به اندازه کافی هم راهش دور و هم به جهت منتظر خروج بابا کمی معطل میشد زنگ رو میزد و روزنامه رو داخل راهرو جلوی در ورودی میذاشت و میرفت... من هم تا ساعت شروع کار شرکتها دور آگهی های مورد نظر رو خط میکشیدم و از شروع ساعت کاریشون تماس میگرفتم ... خیلی از این آگهی ها یا دور بودند یا حقوقشون کافی نبود یا حس خوبی به اون شرکت و آدمهاش نداشتم. هر چی بیشتر میگشتم کمتر پیدا میکردم، دیگه داشتم نا امید میشدم، تصمیم گرفتم کمی از منطقه مورد نظرم فاصله بگیرم و مناطق دیگه رو هم مد نظر قرار بدم، بابا هم هر روز گرفته تر از روز قبل به خونه میومد و این منو نگران میکرد، گاهی زود میومد و گاهی هم تا ده شب شرکت بود، وقتی دلیل این نامنظمی تایم کاریشو میپرسیدم میگفت " هجار جایی کار داشت رفت " ، یا اینکه " امشب جلسه مهم داشتن ، من باید میبودم پذیرایی میکردم " و من بابت فکر اشتباهم خودمو سرزنش میکردم که چرا در مورد آقای هجار کم لطفی کردم ؟ و او اینقدرها هم بی منطق نبود که به خاطر یه جواب منفی پدر رو از کار اخراج کنه.
اون روز بعد از زنگ زدن به چند شرکت و آدرس گرفتن ازشون به کارهای خونه رسیدگی کردم تا موقع برگشتن کاری نداشته باشم، مسیرها خیلی دور بود و من باید با سه تا اتوبوس یا تاکسی خودمو میرسوندم، میدونستم وقتی برگردم دیگه توانی ازم باقی نمیمونه .
شعله اجاق گاز رو خاموش کردم و خواستم به اتاقم برم تا آماده ی رفتن بشم که صدای چرخش کلید توجهمو جلب کرد... باز هم بابا زود اومد. سلام دادم و گفتم : جدیدا آقای هجار خیلی زود به زود شرکت رو تعطیل میکنه ها
بابا بی حال روی مبل افتاد و فقط گفت : میشه یه لیوان آب خنک بهم بدی؟
سریع سمت آشپزخونه دویدم و یه لیوان آب آوردم و دست بابا دادم اما انگار همچنان تشنه بود، پرسیدم : برات خاک شیر درست کنم بابا؟
فقط سر تکون داد و منم بعد از چند دقیقه با یه پارچ شربت خاک شیر کنارش نشستم و گفتم : حالتون خوب نیست؟
همونطور که دکمه های پیراهنشو باز میکرد گفت : خوبم دخترم، فکر کنم گرما زده شدم
- شرکت مگه کولر نداره
دستپاچه گفت : خراب شده
گوشه لبهامو به سمت پایین کشیدم و گفتم : با نمایندگیش تماس میگرفتید
کلافه گفت : دلیل بازخواستت چیه؟ ناراحتی که زود اومدم خونه؟
- نه بابا جونم... این چه حرفیه؟ نگران خودتونم که فردا هم تو گرما میخواین تو اون شرکت کار کنید؟ کولر آبی نیست که بگید خودتون یه دستی بهش میکشید درستش میکنید...
کــانــال یــا ضــامــن آهــو در ایــتـا
https://eitaa.com/joinchat/3606446091C2991c47d1d
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨