آلاء: 💗💗💗💗💗 💗💗💗💗 💗💗💗 💗💗 💗 ويهان بطري توي دستش رو تكون داد و يكهو درش رو باز كرد. ماده ي داخلش با فشار بيرون جهيد. صداي جيغ و هورا بلند شد. شادي اومد سمتمون. -پاشيد ببينم ... مگه براي نشستن اومدين؟ يالا بياين وسط ببينم. به ناچار همراه شادي وسط رفتيم. نگاه سنگين ويهان رو احساس مي كردم. هاوير رفت وسط و با شادي شروع به رقصيدن كرد. ويهان اومد سمتم. -نميخواي خوش بگذروني؟ پوزخندي زدم. -فعلاً كه دور، دور شماست! سرش رو آورد نزديك و نگاهش رو به نگاهم دوخت. چشمهات از هميشه وسوسه كننده تر شده! به ابروهاي پاچه بزيت مياد! 💗 💗💗 💗💗💗 💗💗💗💗 💗💗💗💗💗