آلاء: 💗💗💗💗💗 💗💗💗💗 💗💗💗 💗💗 💗 انگار طرف خوشش اومده بود چون نور هي توي صورتم بالا و پايين مي شد. با صدايي مرتعش كه انگار از ته چاه به گوش مي رسيد گفتم: -تو كي هستي؟ اما هيچ صدايي ازش بلند نشد. دستم و جلوي صورتم گرفتم. -چي از جونم ميخواي؟ نور چراغ قوه از روي صورتم كنار رفت. احساس كردم اومد سمتم و با صداي بمي گفت: -اينجا چه غلطي مي كني؟ لحظه اي چشمهام از خوشحالي برق زد و تو تاريكي چرخيدم سمتش. ويهان! دستش روي گردنم نشست و محكم فشارش داد. با صدايي كه سعي داشت كنترلش كنه كنار گوشم با فاصله اي كم غريد: 💗 💗💗 💗💗💗 💗💗💗💗 💗💗💗💗💗