بسم الله القاصم الجبارین هوای دلم باز بارانی است واین حس همان حس دی ماهی است غمی همچو سنگی ستبر وسیاه که بر سینه ام میزند چنگ،آه نمی دانم این غصه تا کی مراست مراتابه کی غصه ها رارواست؟ تورفتی ببین ماوغم مانده ایم غم وما ودنیا عجیبا عجین گشته ایم توگویی همه روح دنیا به دست تو بود چو دستت جداشد دگر جان دنیا نبود مراغصه کربلا پیر کرد وخون ابالفضل میدان زمین گیر کرد تو رفتی ابالفضل دیگر برفت علم بر زمین آمد،امید رفت زسنگینی خواب کوفه دمید کربلاوشهادت،حسین شهید ولی چشم ما روشن است وبصیر به خط ولی می شویم هم مسیر آخرماجراقصه آغازشد قصه قاسم ودست او باز شد می شویم ما براین دشت باغبانی تاجوانه زند هردمی یک سلیمانی شاعر:خانم ملانوری طلبه پایه سوم