#کتاب_حر_انقلاب_اسلامی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
#سردار_شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷🕊
فصل سوم ..( قسمت دوم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#انقلاب
هر شب در تهران تظاهرات بود اعتصابات و درگیری ها همه چیز را به هم ریخته بود از مشهد که برگشتیم شاهرخ برای نماز جماعت رفت مسجد. خیلی تعجب کردم فردا شب هم برای نماز مسجد رفت. با چند تا از بچه های آنقلابی آنجا آشنا شده بود در همه تظاهرات شرکت می کرد حضور شاهرخ با آن قد و هیکل و قدرت، قوت قلبی برای دوستانش بود. البته شاهرخ از قبل هم میانه خوبی با شاه و درباری ها نداشت. بارها دیده بودم که به شاه و خاندان سلطنت فحش می داد. ارادت شاهرخ به اما تا آنجا رسید که در همان ایام قبل از انقلاب سینه اش را خالکوبی کرده بود روی آن هم نوشته بود: خمینی، فدایت شوم.
اوایل بهمن ماه بود با بچه های مسجد سوار بر موتورها شدیم. همه به دنبال شاهرخ حرکت کردیم رفتیم اطراف بلوار کشاورز. جلوی یک رستوران ایستادیم رستوران تعطیل بود و کسی آنجا نبود شاهرخ گفت: من می دونم اینجا کجاست صاحبش یه یهودی صهیونیست که الان ترسیده و رفته اسرائیل اما خیلی از دخترای مسلمون همین جا بی آبرو شد پشت این سالن محل دانس و قمار و ... است. بعد سنگی را برداشت و محکم پرت کرد و شیشه ورودی را شکست یکی از بچه ها کوکتل مولوتوف را گرفت و به داخل پرت کرد بعد هم سواره موتورها شدیم و سراغ مکان ها رفتیم. آن شب تا صبح بیشتر مکان ها و دانسینگ های تهران را آتش زدیم. در همان ایام پیروزی انقلاب شاهد بودم که شاهرخ خیلی تغییر کرده نمازش را اول وقت و در مسجد می خواند رفقایش هم تغییر کرده بود.
نیمه های شب بود دیدم وارد خانه شد. لباس های خونی بود مادر با عصبانیت رفت جلو و گفت: معلوم هست کجایی آخه تا کی می خوای با مامورها درگیر بشی این کارها به تو چه ربطی دارد یک دفعه می گیرن و اعدامت می کنن پسر!
نشست روی پله ورودی و گفت: اتفاقا خیلی ربط داره ما از طرف خدا مسئولیم ما با کسی درگیر شدیم که جلوی قرآن و اسلام ایستاده. بعد ادامه داد: شما ایمانتون ضعیفه ، شما یا به خاطر بهشت یا ترس از جهنم نماز م خونی اما راه درست اینه که همه کارها برای خدا باشه.
مادر گفت: به به داری ما رو نصیحت می کنی، این حرفای قشنگ رو از کجا یاد گرفتی؟ خودش هم خنده اش گرفته بود گفت: حاج آقا تو مسجد می گفت. در روزهای بهمن ماه شور و حال انقلابی مردم بیشتر شده بود. شاهرخ با انسانی که تا چند ماه قبل می شناختم بسیار متفاوت شده بود هر شب مسجد بود ماشین پیکانش را فروخت و خرج بچه های مسجد و هزینه های انقلاب کرد شب بود که آقای طالقانی( رئیس سابق فدراسیون کشتی) با شاهرخ تماس گرفت. ایشان وقتی فهمید که شاهرخ به نیروهای انقلابی پیوسته بسیار خوشحال شد بعد هم گفت: آقای خمینی تا چند روز دیگر بر می گردند. برای گروه انتظامات به شما و دوستانتان احتیاج داریم. روز داوزدهم بهمن شاهرخ و اعضای گروه مسجد، به عنوان انتظامات در جلوی درب فرودگاه مستقر شده بودند با خبر ورود هواپیمای امام (ره) شاهرخ از بچه ها جدا شد به سرعت داخل فرودگاه رفت عشق به حضرت امام او را به سالن محل حضور ایشان رساند. لحظاتی بعد حضرت امام وارد سالن فرودگاه شد اشک تمام چهره شاهرخ را گرفته بود شاهرخ آن قدر به دنبال امام رفت تا بالاخره از نزدیک ایشان را ملاقات کرد و توانست دست حضرت امام را ببوسد. آن روز با بچه ها تا بهشت زهرا رفتیم. در ایام دهه فجر شاهرخ را کمتر می دیدیم. بیشتر به دنبال مسائل انقلاب بود روز ۲۲ بهمن دیدم سوار بر یک جیپ نظامی جلوی مسجد آمد یک اسلحه و یک قبضه کلت همراهش بود شور و حال عجیبی داشت هر روز برای دیدار امام به مدرسه رفاه می رفت.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴
#لبیک_یازینب...🌴~~---