🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهداو الصدیقین🌷🕊 🌷🕊#زندگینامه_شهید_محمد_غیبی🌷🕊 #خاطرات_شهید یكی از همرزمان شهید نقل می
در هنگام شهادت تیر دشمن به قلب او می‌خورد كه در جیب سمت چپ لباسش زیارتنامه حضرت زهرا بود كه سوراخ و خونی می‌شود و همان زیارتنامه‌ای بوده كه ساعتی قبل از شهادتش زیارتنامه را می‌خوانده است. در زمان قبل از انقلاب كه ایشان در دوره راهنمایی و سال اول دبیرستان تحصیل می‌كردند و سن كمی داشتند ولی به دلیل روشنگری كه از طرف پدر شهید در منزل می‌شد ایشان و دیگر اعضای خانواده از حضرت امام كه در نجف تبعید بودند تقلید می‌كردند و عكس و رساله امام در منزل موجود بود و شهید با سن كمی كه داشتند می‌گفتند دوست دارم روحانی شوم و یا اینكه می‌گفتند دوست دارم بزرگ شوم و به مستمندان و یتیمان كمك كنم و یا اینكه می‌گفتند یعنی می شود ما در ركاب حضرت حجت باشیم؟ در جریان مبارزات اوایل انقلاب شركت فعال در پخش اعلامیه و راهپمایی داشتند و گاهی با لباس خونی به منزل می‌آمدند و می‌گفتند زخمی ها را حمل می‌كردیم كوكتل مولوثف می‌سازیم و به ارتشی‌ها حمله می‌كنیم. بعد از انقلاب نیز در مسجد و مدرسه فعال بوده و از بدو جنگ در جبهه بسیار فعال بودند. یكی از دفعاتی (نزدیك به زمان شهادت) كه برای مرخصی آمده بود زمان برگشت به جبهه كه داشت خداحافظی می‌كرد خطاب به یكی از خواهرهایش گفت: عكسی كه گرفته‌ام و برزگ كرده‌ام برای زمان شهادتم است و اگر شهید شدم مادر را دلداری بدهید و بگوید او در بهشت راحت و در كنار امام حسین روسفید هستی كه خواهرش می‌گوید انشاء الله كه سالم بیایی و اجر شهید را ببری و او می‌گوید نه دعا كن شهید شوم و خواهرش به او می‌گوید پس اگر شهید شدی قول می‌دهی مرا شفاعت كنی و شهید نیز این قول را به خواهرش می‌‌دهد. وقتی فرزندش محمدحسین بدنیا آمد اسم او را محمد حسین گذاشت و مادر شهید به او می‌گفت اسم خودت محمد است چرا اسم پسرت را محمد گذاشتی می‌گفت من شهید می شوم و اسسم باید بماند. مرتباً به خانواده توصیه می‌كرد كه به بدحجابها تذكر دهید و راه شهیدان را ادامه داده و نگذارید خون آنها هدر رود. و می‌گفت ما اگر از این جبهه هم سالم آمدیم باید به بیت المقدس رفته و فلسطین اشغالی را از جنگ یهودیان آزاد كرده و پرچم اسلام را در آنجا به اهتزاز در آوریم. ایشان زمانیكه بیش از سیزده سال نداشتند صداقت, راستگویی, خوش خلقی, اعتماد به نفس, شجاعت و حق گوئی در او موج می‌زد. خوش خلقی و مهربانی او باعث شده بود كه تمامی اعضای كلاس درس را تحت تاثیر قرار دهد بطوری كه همگی به نامبرده ابراز ارادت نمودند. اعتماد به نفس شهید بزرگوار موجب می‌شد كه با قاطعیت, عقاید خود را بیان كند و شجاعت و صراحت بیان و آگاهی او به مسائل روز مكمل آن بود بطوری كه در سالهای هزار و سیصد و پنجاه و پنج تا هزار و سیصد و پنجاه و شش در اوج خفقان رژیم پهلوی در سر كلاس, با حضور دبیر مربوطه مخالفت خود را با تغییر ساعت و سال هجری شمسی به شاهنشاهی اعلام كرد كه باعث اخراج او از كلاس شد. در آن زمان تصمیم گرفتیم كه با حضور ایشان و چند دانش آموز برجسته كلاس جلسات محرمانه‌ای داشته باشیم و مسائل روز آن زمان را نقد كنیم كه این حركت باعث جنب و جوشی در كلاس شد بطوری كه بعضی اوقات روی تخته سیاه كلاس شعارهایی علیه رژیم طاغوت در آن اوج خفقان نوشته می‌شد كه همگی اظهار بی‌اطلاعی می‌كردیم. این حركت ادامه پیدا كرد تا اینكه در ساعت قرائت انشاء, دانش آموزی چنین نوشته بود: "بچه‌ها حسین زمان را دریابید و یزید زمان را بشناسید" كه این دانش آموز با عمل زشت و قبیح معلم انشاء و با برخورد فیزیكی از كلاس اخراج شد. بهر حال این حركات زمینه ای شد تا این كلاس درس در سال شروع انقلاب به عنوان پیش قدم و هادی دبیرستان در جریان انقلاب مطرح گردد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی, هر روز به اتفاق نامبرده در محافل و مجالس مختلف شركت می‌كردیم و با گروه های ملحد به بحث و گفتگو می‌پرداختیم بطوری كه بعضی اوقات بحث به خشونت كشیده می‌شد. در همین راستا در جلسه‌ای كه توسط گروهك فدائیان خلق (كمونیستها) در دانشكده مهندسی ترتیب داده بودند شركت كردیم. سخنران جلسه می خواست مخاطبین خود را با توضیحات مختلف متقاعد سازد كه نعوذوباالله خدا وجود ندارد و پیامبر اكرم یك نابغه بوده است تا یك پیام آور الهی. در همین حال برق سالن قطع می‌شود و شهید بزرگوار با فریاد رسا طلب صلوات بر محمد و آل او در جلسه می‌كند كه با فرستادن صلوات چنان لرزه‌ای به جلسه پدید می‌آید كه موجب مخالفت سخنران می‌شود و سخنران می‌گوید یك عده آدمهایی مرتجع وارد جلسه ما شده‌اند. در همین حال برق سالن وصل می‌شود و مجدداً شهید بزرگوار درود می‌فرستد بر محمد و خاندان او كه با مخالفت شدید سخنران و هوادارانش خواستار بیرون رفتن ایشان و تنی چند از جلسه می‌شوند كه این عمل منجر به برخورد فیزیكی و تعطیلی جلسه می‌گردد. 👇👇