ادامه👇.
اما در طول مسیر کار برای فاضل سخت تر میشود، علاوه بر راضی کردن ما برای رفتن به سمت خانهشان، باید با دیگر موکب داران و میزبانان طول مسیر هم جرو بحث کند! سنش کم است ولی کم نمی آورد و یکی یکی بقیه را گاهی با گفتگو و گاهی با بدست آوردن دل، کنار می زند و ما را عبور می دهد.
هنوز در مسیر خانه فاضل هستیم که به حسینیه مرتبی می رسیم که در حال آماده شدن برای نماز مغرب است. سه مرد جوان و یک دختر وسط جاده، مردم را برای نماز جماعت و استراحت دعوت میکنند. مرد جوان عرب جلوی ما را می گیرد و با لهجه عراقی میگوید: «صلاه جماعه، استراحه، وای فا، طعام».
فاضل اما جلوی مردان عرب می ایستد و با گفتگو سعی میکندقانع شان کند، ما مهمان او هستیم! مردان عرب راحت قانع نمیشوند، فاضل به التماس کردن میافتد. آن مردان نیز مثل ما نمیتوانند در برابر نگاه های ملتمسانه فاضل طاقت بیاورند و رضایت به عبور ما میدهند. التماس البته تنها حربه فاضل نبود. او در طول مسیر خانه شان به همسن و سالهایش دیگر التماس نمیکرد بلکه با زور و بازو ردشان میکرد!
فاضل از هر مانعی که ما را عبور میداد، برق چشمانش بیشتر میشد و دیگر ما هم پذیرفته بودیم که او مرد کاروان ماست
ادامه دارد.....
🆔️
👈دریادلان