عکسی که به دیوار قدیمی گشته هر روز به این خسته سلامی می داد با رمز و اشارات و سکوتی شیرین هر صبح سپیده دم پیامی می داد حالا که سفر می کند این سوی دو چشم جز خاطره ای سرد نمانده در یاد ای کاش که عکس دیوار زبان باز کند تا لحظه به لحظه را زند او فریاد گم گشتم و جا ماندم از این قافله من دلدار نیامد از غریبی بیداد @yousof_e_moghavemat