🌸چرا اسمت را «صدام» گذاشتی؟
وقتی اسیر شد، پیرمرد بیش از ۶٠ سالهای بود. وقتی من در اسارت او را دیدم حدود ۶۵، ۶۶ سال داشت. پسر کوچکش بعد از اسارت خودش، در جبهه شهید شده بود. البته عمو صدام در دوران اسارت از این واقعه بیخبر بود.
میگفت: یک بار، یک نظامی عراقی با توهین گفت: تو چرا اسمت را صدام گذاشتهای؟
چرایش را بروید از سید الرئیستان بپرسید.
چطور؟
صدام حسین چند سالشه؟
پنجاه و خردهای.
من شصت سالم است. او آمده اسم مرا برده. من باید از دست او شاکی باشم.
خیلی زبانت دراز است.
بعد با کابل و لگد به جانش افتادند.
پزشک عراقی که لبخند میزد و صدام ایرانی را نفرین میکرد
روزی روی تخت بهداری بود که دکتر بالای سرش آمد و گفت: اسم تو صدام است؟
- بله.
- تو صدام! خیلی ظالمی! برای ما نه آبرو گذاشتهای و نه حیثیت! تو آدمکشی! از زمانی که تو آمدهای، ما راحتی به چشم خودمان ندیدهایم. خدا عمرت را بگیرد.
حسابی از حرفهای دکتر جا خورد. رو به پزشک گفت: جناب دکتر! مگر من پیرمرد با شما چه کردهام که این طور به من اهانت میکنی؟
او که حرف میزد، همراهان دکتر میخندیدند. دکتر نیز لبخندی زد. گفت: آن همه شکنجهام کردید، بس نیست؟
دکتر گفت: نه! والله تو آدم خوبی نیستی.
او مانده بود که چطور هم به او لبخند میزنند و هم توهین میکنند. شب که شد برای رفتن به دستشویی از روی تختش بلند شد. وقتی که میخواست به تختش بازگردد، متوجه قاب عکس بالای سرش شد. ناخودآگاه لبخندی روی لبانش نقش بست و متوجه حرفهای دکتر شد. روی دیوار قاب عکس صدام بود. صبح که آن دکتر آمد، آهسته در حالی که به عکس صدام اشاره میکرد، گفت: من فهمیدم که با من نیستی، بلکه با «او» هستی. دکتر چیزی نگفت و فقط خندید.
#طنز_جبهه
@yousof_e_moghavemat