💗 حاج احمد 💗
❤ ⊹──⊱✠⊰──⊹ 🔸️ همیشه اصرار داشت تقی در بحث آموزش نظامی و مسائل مرتبط آن فعالیت داشته باشد. این، خودِ تقی بود که زیر بار نمی‌رفت و نمی‌پذیرفت، چرا که دلش می‌خواست در خدمت برادر احمد باشد. هم که تشکیل شد، تقی حتی ابلاغش را هم از برادر احمد گرفت تا به عنوان فرمانده آموزش نظامی تیپ مشغول به کار شود. سوریه هم که بودیم، همین بود. تقی، طوری به برادر احمد عشق می‌ورزید که فقط می‌خواست با احمد باشد به این قیمت که حتی در ظاهر، نقش رانندگی او را به عهده داشته باشد. این ارتباط، البته دوطرفه بود، احمد هم تقی را خیلی دوست داشت؛ طوری که همیشه احمد در برابر نظر تقی تسلیم بود. هر وقت آن دو را می‌دیدی حس می‌کردی جانِ یکدیگرند... انگار فقط خاطرات خوش داشت با تقی و تقی با احمد. ┄━═✿🌺💠🌺✿═━┄ چنین خاطراتی بسیارند که دلایل مرید و مراد بودنِ تقی و برادر احمد را نشان می‌دهد. برادر احمد، نه فقط روی بلکه روی همه‌ی نیروهایی که در خدمتش بودند، تاثیر داشت. او، یک بود و همه قبولش داشتند. ویژگی خاص احمد، که به بسیاری از نیروها منتقل شد این بود که کارش را به خاطر رضای خدا انجام می‌داد، حالا اگر تقی رستگار بیشتر از بقیه جذب برادر احمد شده بود می‌توانیم بگوییم که او هم، این خصیصه‌ی احمد را خیلی دوست داشت و خودش هم عاملش بود که هرکاری را بایستی برای رضای خداوند انجام داد. به جرأت می‌گویم که همه‌ی ما از احمد حتی کتک هم خورده بودیم امّا عاشقش بودیم... ═══°✦ ❃ ✦°═══ ● خاطرات سردار همرزم باوفا و صمیمی و در کتاب ، صفحات ۱۳۴ و ۱۳۵. @yousof_e_moghavemat