گفت: امشب من این جا بخوابم ؟ گفتم: بخواب. ولی پتو نداریم. یک برزنت گوشه ی سنگر بود. گفت:اون مال کیه ؟ گفتم: مال هیشکی.بردار بخواب. همان را برداشت کشید رویش ودم در خوابید. صبح فردا،سر نماز، بچه ها بهش می گفتند: شما جلو بایستید. @yousof_e_moghavemat