ترکش توپ خورده بود
به گلوی
حاج حسین و رانندش
خونریزیش شدید بود
نمیذاشت زخمش رو ببندم
.
میگفت :
اول اون (رانندش رو میگفت)
شنیدم
حاج حسین زیر لب میگفت ؛
اون زن و بچه داره
امانته دست من
کم کم چشماش
داشت بسته میشد
بیهوش شد ...
.
.
#شهید_حسین_خرازی
نفروسط هستند
@yousof_e_moghavemat