از سوز زهر نیست،اگر آب شد تنت از خاطرات تلخ به تن،تاروپود نیست شد حمله سمت خانه ات،اما یکی نگفت اینگونه خانه آمدن طرز ورود نیست بستند گرچه دست تورا نیمه های شب اما دگر به فرق تو جای عمود نیست اینجا کسی به جسم تو نیزه نمی زند یا که لبت ز تیزی چوبی کبود نیست بردند بین بزم شرابت،ولیک شکر ناموس تو مقابل چشم یهود نیست دادند تسلیت پسرت را ز بعد تو دوروبرش دگر،خبر از چنگ و عود نیست زینب به شام بر سر قبر رقیه گفت در سینه ام ز ماتم تو غیر دود نیست برخیز ای سه ساله ی قامت خمیده ام آن کس که گوشواره ز گوشت ربود نیست 🔹 در غربت اين شهر چون جانت فدا شد شرمندگی از تو نصیــب سامرا شد این خاك اگر تا حال سُرِّ مَنْ رَایٰ بود بعد از عـروجت تا ابد دار العزا شد بودی علی سـوّم آل علی که در حقّ تو مثل علی خیلی جفا شد نفرین بی پایان بر آن رذلی که از بغض راضی به قتل دوّمين ابن الرّضا شد یک نیمه شب از خانه بیرونت کشیدند طوری که ماه از شرم تو قدّش دوتا شد پای برهنه پشت مرکب می دویدی خار از ادب پيش قدمهاي تو پا شد بستند وقتی ریسمان را دور دستت زهرا دوباره ناله اش واویلتا شد شکر خدا ناموست آن دم در امان بود با آن كه با جور عدو از تو جدا شد امّا مدینه داستان آنگونه شد که شرمنده ی بانوي خانه مرتضی شد روضه چرا از جاي ديگر سر در آورد؟ با اینکه آتش از همان کوچه به پا شد وقتی که دیدی داخل بزم شرابی اشکت روان از غُصّه ي شام‌ بلا شد در دست آن نامرد دیدی جام می را تازه گریزِ روضه ات طشت طلا شد یک جمله می گویم دگر طاقت ندارم شايد کمی از حقّ این روضه ادا شد آنجا كه چوب خیزران با رفت و برگشت دُرّ از دهان شاه ما انداخت در طشت 🔹 🔹 وقتی که دور از تربت پیغمبر افتاد غمهای عالم بر دل او یکسر افتاد گاهی به یاد روضه جدِّ غریبش گه یاد مادر اشکش از چشم تر افتاد آقای ما شد خانه اش خان الصّعالیک دنیا زچشم دوستانش دیگر افتاد در پیش چشمانش قبرش را که کندند یک لحظه یاد نبش قبر اصغر افتاد آن شب که از کاشانه می بردند او را چشمش به در افتاد یاد مادر افتاد گویا صدای مادرش را می شنید ‌و می دید گویا مادرش پشت در افتاد او را میان کوچه ها وقتی کشیدند یاد غریبی های جدش حیدر افتاد بزم شراب و آیه تطهیر ، ای وای راهش بمیرم من کجاها آخر افتاد این روضه اما تازگی دارد؟ ندارد حق داشت یاد زینب غمپرور افتاد بزم یزید و عمه سادات ،ای وای بعد از برادر چه غریب و مضطر افتاد این کفیل زینب الحورا ،اباالفضل بین حرامی خواهرت بی یاور افتاد چشمان خود را بست از خجلت برادر در طشت چشمش تا به چشم خواهر افتاد چوب یزید بی حیا تا رفت بالا دیدند در مجلس که از پا دختر افتاد آنقدر زد با خیزرانش بی مروت دندان بشکسته در آن طشت زر افتاد 🔹 🔹 ای کعبه ی اهل تولّا سامرایت چارم علی،جان همه عالم فدایت جن و بشر،حتی ملک باشد گدایت عالم بود پر از کرامات و عطایت با اینهمه قدر تو را نشناخت دشمن با دشمنی از پا تو را انداخت دشمن از سوز زهر کین ترک خورده لبانت بدجور تا کردند با تو دشمنانت این کارشان سوزانده مغز استخوانت قبر تو را کندند پیش دیدگانت دل سوخت و خونابه از چشم تر افتاد دلها به یاد نبش قبر اصغر افتاد بردند از خانه تو را ای روح قرآن عمامه ات افتادو مویت شد پریشان بودی به یاد گیسوی آقای عطشان ّآن شب ز ظلم و کینه آمد بر لبت جان ای گل تو را گلچین به طعنه پرپرت کرد آن بی ادب توهین به نام مادرت کرد جای شما در مجلس می خوارگان نیست هرچند دیگر در تنت جز نیمه جان نیست اما خیالت جمع اینجا خیزران نیست ناموس تو مابین این نامحرمان نیست سهم دلت جز حق ستیزی نیست آقا اینجا دگر حرف کنیزی نیست آقا بزم شراب و عمه بود و هلهله بود قلب رقیه خون و دل پر از گله بود هم راس اصغر روبروی حرمله بود رقاصه ای هم در پی مزد و صله بود ای کاش تنها چوب بر لبهاش می خورد جام شرابش را سوی آن سر نمی برد 🔹 🔹 شهی که بُد به لطافت، چو برگ گل، جگرش شرر به جان و دل افروخت، خصم بدگهرش دهم امام هدی، نور چشم ختم رسل که روز، کرد چو شب، روزگار، در نظرش ز کینۀ متوکل، چه رنج‌ها که ندید چه گویم آن‌که چها آمد از جفا به سرش گهی به گوشۀزندان و گه خرابه مکان گهی رسید از آن بد گهر غم دگرش گهی به‌مجلس‌خودخواندش آن ستم‌گستر که تا دهد، همه آزار و خون کند، جگرش دریغ و درد که انگور زهر آلوده خوراند از ستم آن کینه‌خواهِ بد سیَرش فتاده بود به بستر، قرین رنج و ملال کنار بسترش آمد به صد فغان پسرش به دامنش سر بابا گرفت و با دل زار پسر، نگاه همی کرد، بر رخ پدرش ببست رَخت و برفت از جهان به‌سوی جنان شکش