اشعار ناب آیینی: دیدی چقدر دربه‌درم، ایها الرئوف دیدی که سوخته جگرم، ایها الرئوف خواندی مرا به سوی حرم، ایها الرئوف منت گذاشتی به سرم ایها الرئوف آلوده را روانه‌ی دربار کرده‌ای بر خود، مرا دوباره بدهکار کرده‌ای ای نور لم یَزالِ دلم، شمع انجمن ای نظم در صدای تپش‌های قلب من جمع وجود آل عبا، جمع پنج تن هستی همیشه صاحب من، یا ابالحسن عشقت نجات داده مرا از مسیر کج مهمان خانه‌ات شده‌ام ثامن الحجج هستند انبیا همه در طوف مرقدت کل ملک، فقیر عنایات بی حدت جنت کجاست؟! گوشه‌ای از شهر مشهدت با چشم خیس خیره شدم سوی گنبدت تا که دل سیاه مرا شست‌وشو کنی با یک نگاه، قلب مرا زیر و رو کنی من عاجزم به گفتن و وصف صفات تو محتاجم ای کریم، به حبل نجات تو زر می‌کند وجود مرا التفات تو عُمرم تمام، پرشده از معجزات تو یادم نمی‌رود جلواتِ خدایی‌ات الطاف بی‌نهایتِ موسی الرضایی‌ات ذکری نداشتیم به جز یا رضا و بس افتاده‌ایم در طلبت بر نفس نفس چشم امید ماست فقط بر شما و پس... "لطفی کن ای کریم به فریاد ما برس" حالم بد است، حال مرا روبراه کن وجه خدا، به بی سروپا یک نگاه کن دلگرمی‌ام به مرحمتِ بی بهانه‌ات احساس کردنِ نظر عاشقانه‌ات بوسه زدن به تربت بر آستانه‌ات مجنون شدن به نغمه‌ی نقاره‌خانه‌ات دل را خراب لطف رئوفانه می‌کند بی‌تاب یک نگاه عطوفانه می‌کند بیمارم از گناه، شفای مرا بده لطفی نما، جواب صدای مرا بده پاسخ به التماس دعای مرا بده برگ برات کرب‌وبلای مرا بده چندی‌ست دورم از حرم و درد می‌کشم از سینه، آهِ غمزده و سرد می‌کشم فهمیدم از سفارشِ "إن کُنتُ باکیاً..." باید فقط گریست بر آن شاه بی‌کفن بر آن غریب تشنه‌لبِ دورِ از وطن یک کوه تیر و نیزه و شمشیر و یک بدن؟! گفتی حسین با لبِ تشنه شهید شد با ضربه‌ی مکرر دشنه شهید شد کار غریبِ فاطمه بالا گرفته بود نیزه میان پهلوی او جا گرفته بود قاتل به پنجه، گیسوی او را گرفته بود خیلی صدای زینب کبری گرفته بود تنها نه اینکه بر روی جسمش قدم زدند با نعل تازه، نظم تنش را بهم زدند ✍ © اشعار آیینی حسینیه ای نفس بردی آبرویم را چه راحت بر باد دادی حاصلم را بی مروت هر بار توبه کردم و هر بار بشکست پیش خدایم آب گشتم از خجالت لغزید پایم، سوی تو رو کردم ای وای از دست تو یک عمر تن دادم به ذلت یاد خدا در سینه‌ام جایی ندارد از بسکه دورم را احاطه کرده ظلمت زنجیر غفلت دست و پایم را گرفته عبد فراری مانده در بند اسارت آه ای خدا امشب به تو رو کرده‌ام من تا وا کنی از گردن من بند غفلت آیا دوباره توبه‌ام را می‌پذیری تو که همیشه کرده‌ای بر من محبت دستم بگیر ای دست‌گیر بی پناهان بنگر میان چهره‌ام اشک ندامت ای بهترین بخشنده ای توبه پذیرم از دست نفسم پیشت آوردم شکایت بین مناجات و دعا مثل همیشه دارم میان سینه‌ام شوق زیارت ذکر توسل می‌کنم یک جمله کافی‌است تا باز گردد رو به من ابواب رحمت من را ببخش امشب به جان آن غریبی که از تنش پیراهنش گردید غارت با نیزه و شمشیر جسمش زیر و رو شد روی زمین افتاد با صدها جراحت لب تشنه روی خاک صحرا بود و می‌دید در پیش چشمانش به زینب شد جسارت 🍀 مناجات 🍀غفّاری و حکیمی و ربّی و داوری 🍀فوق عروج وهم و فراتر ز باوری 🍀از هر چه دیده‌اند و ندیدند خوب‌تر 🍀وز هر چه گفته‌اند و نگفتند برتری 🍀خالیست از ثواب و پر است از خطا وجرم 🍀پروندۀ سیاه مرا هر چه بنگری 🍀من کمترم از اینکه بسوزانی‌ام به نار 🍀تو برتری از اینکه به رویم بیاوری 🍀خواهی ببخش و خواه بسوزان در آتشم 🍀من عبد کوچکم تو خداوند اکبری 🍀پرسی اگر تو کیستی و من که، گویمت: 🍀من بندۀ فراری و تو بنده‌پروری 🍀در پیش وسعت کرمت نیز کوچک است 🍀حتی گر از گناه همه خلق بگذری 🍀من داخل بهشت ولای علی شدم 🍀باور نمی‌کنم که تو در دوزخم بری 🍀ما را هماره بار معاصی به روی دوش 🍀تو دمبدم حوائج ما را برآوری 🍀«میثم» گناهکار و تو بخشنده و کریم 🍀کز لطف خویش ناز گنهکار می‌خری 🔹 🔹 🔹 ‍ از عشقِ رضا، نبضِ زمان در نوسان‌ست از برکتِ عشقش، نفسم در هیجان‌ست وقتی که دلم محفلِ آشوب و هیاهوست آغوش حرم، اَمن‌ترین جای جهان‌ست از برکت عشق پسرِ حضرت موسی‌ست در سینه اگر قلب، چنین در ضربان‌ست از سمت حریمِ رضوی آمده گویا وقتی "نفسِ باد صبا مشک فشان است* هر چند حرم، ثانیه‌درثانیه عشق‌ست خوش‌لحظه‌ترین حالِ دعا وقت اذان‌ست در دست دعای همه از جنسِ اجابت سیبِ تَر و سرخی‌ست که از باغ جنان‌ست از گنبد و گل دسته‌ی او هیچ نگویم چیزی که عیان‌ست چه حاجت به بیان‌ست در مُلک سلیمانی سلطانِ خراسان هر نیمه‌شبش هم، همه جا اَمن و اَمان‌ست