بین الطّلوعین
منم سربند لبیکی که محکم روی پیشانی... منم آن بند پوتینی که سرتاپا گره خوردم 📝شاعر: زهرا سپهکار 🎤خوا
گره نه مثل گردبادی در دل صحرا گره خوردم نه چون گرداب‌ها در باور دریا گره خوردم  نه شعری عاشقانه بوده‌ام تا صبح دیداری... نه در زلف پریشان شب یلدا گره خوردم  گره بر کار مردم نیستم، بغضی اگر دارم دخیل پنجره فولادم و آنجا گره خوردم  گره روی گره قالیچه‌ی نذر حرم هستم خوشم از این‌که بر دار خودم زیبا گره خوردم  من آن مشت گره کرده به سرماهای تاریخم که در میدان آزادی به بهمن‌ها گره خوردم  به تدبیر سرانگشتان تو تقدیر، محتاج‌ است گره بگشا که با زنجیر این دنیا گره خوردم @zahra_sepahkar