بسم رب الزهرا سلام الله علیها
صل الله علیک یا اباعبدالله منو امام رضا
🌺قسمت اول
با سلام خدمت همه عاشقای سلطان رئوف
گفتم حالا که صدام گرفته و فعلا توفیق نوکری نیست داستان دلبری آقاجونم امام رضا رو براتون بنویسم
نمیدونم تا کجاش بشه بنویسم
اما سعی میکنم اوقات شریف شما تلف نشه
سال ۸۵ بود فکر میکنم
یه اردوی دانش آموزی مشهد برپا شد که با مبلغ ۲۹۹۰۰ تومن☺️ میبردن مشهد
درست شنیدید
بیست و نه هزار و نهصد تومن
اون موقع انقدر پول بی ارزش نبود
برای اولین بار بود که میخواستم بدون خانواده سفر دور برم اونم چه سفری!!!!!
اولش مادرم رضایت نمیداد
میگفت دور و هزار یک بهونه که قابل شمارش نیست
خلاصه با خواهش و التماس و پادرمیونی بزرگترای هئیت بلخره مادر راضی شد☺️
وقتی مادر راضی شد دیگه راضی کردن بابا اصلا سخت نبود😅
خدا سایه مادرهای محترمتون رو بالای سرتون نگه داره
آدم هرچی داره از دعای خیر پدر مادره