فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَسْتاذِنَ لَنَا عَلَيْهَا فَافْعَلْ
وقتى حضرت فاطمه دچار آن مرضى شد كه از دنيا رفت آن دو نفر براى عيادت حضرت زهراى اطهر آمدند و اذن ورود خواستند، ولى آن بانوى مظلومه اجازه نداد. هنگامى كه اولى با اين منظره مواجه شد با خدا عهد كرد: زير سايه و سقف نرود تا اينكه نزد حضرت فاطمه برود و از آن حضرت رضايت حاصل كند.
لذا يك شب در زير آسمان خوابيد و زير سقف و سايه نرفت.
پس از اين جريان دومى بحضور حضرت امير آمد و گفت: ابو بكر پير مردى است دل نازك، ابو بكر در غار با پيغمبر بوده، افتخار رفاقت با آن حضرت را دارد، ما غير از اين مرتبه مكررا نزد فاطمه آمديم و اذن ورود خواستيم ولى وى بما اجازه نداد تا مشرف شويم و رضايت از او حاصل نمائيم، اگر صلاح ميدانى كه از آن حضرت براى ما اجازه تشرف بگيرى بموقع است.
قَالَ نَعَمْ فَدَخَلَ عَلِيٌّ عَلَى فَاطِمَةَ ع فَقَالَ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ كَانَ مِنْ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ مَا قَدْ رَأَيْتِ وَ قَدْ تَرَدَّدَا مِرَاراً كَثِيرَةً وَ رَدَدْتِهِمَا وَ لَمْ تَأْذَنِي لَهُمَا وَ قَدْ سَأَلَانِي أَنْ أَسْتَأْذِنَ لَهُمَا عَلَيْكِ فَقَالَتْ وَ اللَّهِ لَا آذَنُ لَهُمَا وَ لَا أُكَلِّمُهُمَا كَلِمَةً مِنْ رَأْسِي حَتَّى أَلْقَى أَبِي فَأَشْكُوَهُمَا إِلَيْهِ بِمَا صَنَعَاهُ وَ ارْتَكَبَاهُ مِنِّي
حضرت امير فرمود: مانعى ندارد.
امير المؤمنين: على نزد حضرت زهراء آمد و به وى فرمود:
اى دختر پيغمبر خدا! تو از جريان اين دو نفر با اطلاعى كه چند مرتبه نزد تو آمدند (1) و تو ايشان را رد كردهاى و اذن ورود به آنان ندادهاى. ايشان از من خواستهاند كه از تو براى آنان اذن ورود بگيرم.
حضرت فاطمه زهراء فرمود: بخدا قسم من بايشان اجازه ورود نخواهم داد و با آنان يك كلمه تكلم نخواهم كرد تا اينكه پدرم را ملاقات كنم و از اين عملى كه ايشان با من انجام دادند به آن حضرت شكايت نمايم.
قَالَ عَلِيٌّ ع فَإِنِّي ضَمِنْتُ لَهُمَا ذَلِكِ قَالَتْ إِنْ كُنْتَ قَدْ ضَمِنْتَ لَهُمَا شَيْئاً فَالْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ النِّسَاءُ تَتْبَعُ الرِّجَالَ لَا أُخَالِفُ عَلَيْكَ بِشَيْءٍ فَأْذَنْ لِمَنْ أَحْبَبْتَ
حضرت امير عليه السّلام فرمود: من براى آنان ضمانت دادهام.
فاطمه عزيز فرمود: اكنون كه ضمانت كردى مانعى ندارد، زيرا خانه خانه تو است، زنان بايد تابع مردان باشند، من راجع بهيچ موضوعى با تو مخالفت نخواهم كرد، به هر كسى كه دوست دارى اجازه ورود بده.
فَخَرَجَ عَلِيٌّ ع فَأَذِنَ لَهُمَا فَلَمَّا وَقَعَ بَصَرُهُمَا عَلَى فَاطِمَةَ ع سَلَّمَا عَلَيْهَا فَلَمْ تَرُدَّ عَلَيْهِمَا وَ حَوَّلَتْ وَجْهَهَا عَنْهُمَا فَتَحَوَّلَا وَ اسْتَقْبَلَا وَجْهَهَا حَتَّى فَعَلَتْ مِرَاراً وَ قَالَتْ يَا عَلِيُّ جَافِ الثَّوْبَ وَ قَالَتْ لِنِسْوَةٍ حَوْلَهَا حَوِّلْنَ وَجْهِي فَلَمَّا حَوَّلْنَ وَجْهَهَا حَوَّلَا إِلَيْهَا
حضرت امير خارج شد و به آن دو نفر اذن ورود داد. وقتى كه آنان وارد شدند و چشمشان بحضرت زهراء افتاد سلام كردند. ولى آن بانوى مظلومه جواب سلام ايشان را نداد و صورت مبارك خود را از ايشان برگردانيد. آنان برخاستند و در مقابل صورت آن حضرت قرار گرفتند و اين عمل را چند مرتبه انجام دادند.
حضرت فاطمه اطهر فرمود: يا على اين لباس را از من دور كن، آنگاه بزنانى كه در اطراف آن بانو بودند فرمود: صورت مرا برگردانيد! وقتى صورت او را برگردانيدند آن دو نفر هم برخاستند و در مقابل صورت حضرت زهراء نشستند.
فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّمَا أَتَيْنَاكِ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِكِ وَ اجْتِنَابَ سَخَطِكِ نَسْأَلُكِ أَنْ تَغْفِرِي لَنَا وَ تَصْفَحِي عَمَّا كَانَ مِنَّا إِلَيْكِ قَالَتْ لَا أُكَلِّمُكُمَا مِنْ رَأْسِي كَلِمَةً وَاحِدَةً حَتَّى أَلْقَى أَبِي وَ أَشْكُوَكُمَا إِلَيْهِ وَ أَشْكُوَ صُنْعَكُمَا وَ فِعَالَكُمَا وَ مَا ارْتَكَبْتُمَا مِنِّي
اولى گفت:اى دختر رسول خدا! ما آمدهايم كه از تو رضايت حاصل نمائيم و از خشم تو بر حذر باشيم.
ما تقاضا داريم كه تو ما را در باره آن اجحافى كه نسبت بتو كردهايم عفو فرمائى؟.
زهراى اطهر فرمود: من اصلا با شما يك كلمه سخن نميگويم تا اينكه پدرم را ملاقات كنم و از شما راجع باين اعمالى كه با من انجام داديد به آن حضرت شكايت نمايم.
قَالَا إِنَّا جِئْنَا مُعْتَذِرَيْنِ مبتغين [مُبْتَغِيَيْنِ] مَرْضَاتِكِ فَاغْفِرِي وَ اصْفَحِي عَنَّا وَ لَا تُؤَاخِذِينَا بِمَا كَانَ مِنَّا فَالْتَفَتَتْ إِلَى عَلِيٍّ ع وَ قَالَتْ إِنِّي لَا أُكَلِّمُهُمَا مِنْ رَأْسِي كَلِمَةً حَتَّى أَسْأَلَهُمَا عَنْ شَيْءٍ سَمِعَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَإِنْ صَدَقَانِي رَأَيْتُ رَأْيِي قَالَا اللَّهُمَّ ذَلِكَ لَهَا وَ إِنَّا لَا نَقُولُ إِلَّا حَقّاً وَ لَا نَشْهَدُ إِلَّا صِدْقاً