دیشب از رو شروع کردم و امروز تمومش کردم‌. یه کتاب ۱۱۰ صفحه ای کم حجم که داستان یک دختر ایرانیِ زرتشتی، به نام سیندخت رو بیان می کرد که پدرش سلطان بهادر، یکی از معروف ترین تجار فیروزه ایران بود. سیندخت و پدرش، به حجاز مسافرت می کنن و در راه راهزن ها به اون ها حمله می کنن و فقط سیندخت جان سالم به در میبره و یک قبیله بعد از اینکه چهل از اون مواظبت می کنه، او رو به همراه کاروانی که قصد داشته به زیارت امام رضا در مرو بره، همراه می کنه.... کاروانیان در راه از عشق شون به حضرت معصومه و امام رضا می گن و سیندخت تحت تاثیر حرف های آن ها قرار میگیره و عشق به حضرت معصومه توی دلش شکل میگیره! داستان خوبی بود! اما فقط در حد داستان! اطلاعات زیادی بهتون نمی ده چون چیزایی توش نوشته شده بود که قبلا هممون تو سخنرانی ها و یا از زبون پدر مادرامون شنیدیم و یا تو کتاب های دیگه خوندیم‌. من باشم خوندنش رو خیلی پیشنهاد نمی کنم و در عوض خوندن کتاب رو توصیه می کنم:) 📚