ساعت حدود ۱۰ صبح جمعه به شهر سنندج رسیدیم. قرار بود آقای رجایی، همانروز در نماز جمعه برای مردم صحبت کند. وارد شهر که شدیم، دمِ یک فشاریِ آب توقف کردیم تا آبی به صورتمان بزنیم و نفسی بگیریم. یکی از اهالی، لیوانی آب کرد و داد دست آقای رجایی. بعد با لهجهی کردی رو به آقا گفت: شما چقدر شبیه آقای رجایی هستین؟
آقای رجایی خندید و گفت: من فامیل دور آقای رجایی هستم.
مرد گفت: کیه آقای رجایی هستین؟
گفتم: پسرعموی باباشه!
آقای رجایی گفت: نه آقاجون! من خودم رجایی، خادم شما هستم.
طرف یکهو جا خورد! این پا و آن پا کرد. انگار باورش نشده بود، نیمخندهای کرد و گفت: خب، آقا سلامت باشین ...
و رفت پی کارش .
#کوچه_نقاشها
#خاطرات_سید_ابوالفضل_کاظمی
#راحله_صبوری
@Zamire_moshtarak