🍎🍎🍎 داستان کودکانه 🍎🍎🍎
🍎 سفر فضایی و سیب جادویی 🍎
🍎🍎🍎 قسمت سوم 🍎🍎🍎
🌹 حضرت خدیجه فهمید
🌹 که یک بچه ، در شکم دارد
🌹 به خاطر همین ،
🌹 خیلی خیلی خوشحال شد .
🌹 حضرت زهرا ، تا روزی که به دنیا آمد
🌹 با مادرش خدیجه ، حرف می زد .
🌹 شده بود مونس و همدم مادرش .
🌹 بعد از مدتی ،
🌹 حضرت زهرا به دنیا آمد .
🌹 و صدای زیبایش ، از خانه بلند شد .
🌹 حضرت محمد و خدیجه ،
🌹 خیلی خوشحال شدند .
🌹 حضرت محمد ، به دستور خدا ،
🌹 نام دخترش را ، فاطمه گذاشت .
🌹 فاطمه یعنی : جدا شده از آتش و بدیها .
🌹 خداوند مهربان ،
🌹 تا آن روز و بعد از آن ،
🌹 چنین دختر پاک و درستکاری را ،
🌹 به هیچکس هدیه نداده بود .
🌹 روزی که حضرت فاطمه زهرا ،
🌹 به دنیا آمدند .
🌹 فرشته های آسمان نیز ،
🌹 برای دیدنش به زمین می آمدند .
🌹 و با او صحبت می کردند ؛
🌹 و از بازی کردن با او ، لذت می بردند .
🌹 اما دشمنان پیامبر ،
🌹 که دلشان سیاه و تیره بود .
🌹 و برای شیطان کار می کردند
🌹 با شنیدن خبر تولد حضرت فاطمه ،
🌹 شروع به مسخره کردن پیامبر کردند .
🌹 و با حرفهای زشت ،
🌹 ایشان را ، آزار می دادند .
🌹 همیشه می گفتند :
🔥 تو ابتر هستی .
🔥 تو پسری نداری که راهتو ادامه بده
🔥 پسری نداری که جانشین تو بشه .
🔥 هیچ کسی رو نداری که بعد از تو ،
🔥 مردم رو به دین اسلام دعوت کنه .
✨ ادامه دارد ... ✨