قصه شب
آخرین آرزو (قسمت 25 )
کامران که به زحمت سخنان بقیه را متوجه می شد سرتا پا گوش شده بود و به حرف های آنان گوش می داد. تورج پرسید پس مادرتونم در جنگ حضور داشته؟! نرگس آهی کشید و گفت: بله اونم مثل پدرم بود می گفت دفاع از کشور وظیفه هممونه نمیشه صبر کرد و هیچ کاری نکرد! تورج باز هم پرسید مادرتون الان کجاست؟ مهدی گفت: سال 67 ترکش خورد و چن روزی تو اهواز بستری بود تا اینکه شهید شد.
این جمله را گفت و به اشک هایش اجازه سرازیر شدن داد. تورج نگاهی به مهدی و نرگس که هر دو متأثر و غمگین بودند کرد و ساکت شد. کامران که به آنها زل زده بود گفت: پدر و مادر شما تو جنگ بودن؟! سرباز بودن!؟ نرگس زیر چشمی نگاهی به کامران کرد و گفت: پدرم بسیجی بود یعنی سرباز داوطلب و مادرم هم به مجروحان جنگی کمک می کرد مثل کارهایی که صلیب سرخ تو مناطق جنگ زده انجام میده!
کامران دستهایش را در هم گره کرد و سرش را بالا گرفت و گفت: پس پدر و مادر شما جنگجو بودن. شما به پدر و مادرتون افتخار می کنید؟!
- البته. من دوست داشتم مثل مادرم به بیماران به خصوص مجروحان جنگی کمک کنم و وقتی کنکور شرکت کردم هدفم این بود رشته پرستاری قبول بشم اما رشته مامایی قبول شدم.
- مامایی چیه؟!
- یه چیزی یه چیزی مثل پزشک زنان و زایمان. یه رشته برای مراقبت از خانم های باردار و کمک کردن به اونا در وقت زایمان.
کامران سرش را به علات تأیید تکان داد و دیگر حرفی نزد. برای لحظاتی در آن خانه سکوتی عمیق و سنگین برقرار شد. اما نرگس سکوت را شکست و گفت: تا من ظرف های عصرانه رو جمع می کنم مهدی و کامران هم میزو برای شام آماده کنن. مهدی و کامران با هم گفتند بله حتماً. سپس نرگس مشغول به جمع کردن ظرف ها شد و آن دو نفر هم ظرف های لازم برای خوردن شام را روی میز داخل آشپزخانه چیدند.
کامران بسیار هیجان زده بود زیرا با اقوامی آشنا شده بود که هیچ گاه آنها را ندیده بود. شام خوردن با آدم هایی که اصلاً شبیه چیزی که در آمریکا می دید، نبودند برای هیجان انگیز بود. از همه بیشتر کنجکاو بود که بداند چرا نرگس سرش را با پارچه ای پیچانده است به نحوی که اصلاً موهایش پیدا نیست! گرچه سر میز شام هم همگی با هم صحبت می کردند اما کامران نصف صحبتشان را متوجه نمی شد. و بیشتر به سخنان بقیه گوش می داد تا اینکه صحبت کند فقط یک بار درمورد روسری نرگس از او پرسید و نرگس هم در پاسخش گفت: ما طبق دستورات و آداب دینی خودمون باید سر و بدنمون رو جلوی مردان غریبه بپوشیم.
ادامه دارد ..
🔮 دعوتید به عقیق 👇
http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93