برشی از کتاب اردیبهشت هر سال، حیاط توت باران می شد. درخت توت مثل سقفی باشکوه، حیاط را پوشانده بود. وقتی از پایین نگاهش می کردی انگار دامن شاهزاده ای بود پر از شکوفه های سفید. شاخه هایش تا خانه همسایه ها قد کشیده بود. چه قدر با برکت بود این درخت. همسایه ها یا می آمدند توی حیاط یا روی پشت بام. هم می خوردند، هم می بردند. فیروزه، میانه خوبی با درخت توت نداشت. وقت هایی که باد می آمد، مجبور بود روزی دوبار حیاط را جارو کند. آن وقت بود که ناله و نفرینش را نثار درخت قدیمی حیاط می کرد. اما سجاد و علی را باید به زور از بالای درخت پایین می آوردی. اردیبهشت و خرداد کف حیاط پر از توت بود. فصل های دیگر پر از برگ. برگ های قرمز و زرد و سبز..... @zebarjadi59