اندرو نیوبرگ از پیشتازان علم عصبشناسی الهیات در دوره معاصر بشمار میآید. درسنامه پرفسور اندرو نیوبرگ تحت عنوان: The Spiritual Brain: Science and Religious Experience یکی از مهمترین آثاری است که در حال حاضر در رشته عصبشناسی الهیات تدریس میگردد و دانشجویان رشتههای مختلف چون عصب روانشناختی و عصبشناسی الهیات میتوانند از دروس این کتاب استفاده شایانی نمایند. نیوبرگ از معدود عصبشناسانی است که به اهمیت دین در سلامتی جامعه پی برده و تلاش میکند تا با اصول علمی و پزشکی بالینی درستی تعالیم معنوی را به اثبات رساند و تا آنجا تحقیقات خود را پیش برد که دینمداری را عامل حفظ نسل انسان از انقراض دانسته و بر اساس دادههای علمی و ژنتیکی آن را به اثبات رسانده است. وی دارای دیدگاهی مثبت نسبت به دین و معنویت است و تلاش میکند تا با استفاده از علم عصبشناسی دین را در خدمت بشریت معرفی نماید، گرچه وی مغز را عامل اصلی همه کارکردهای شناختی میداند. مغز از منظر فیلسوف الهی صرفاً ابزاری در جهت شناخت و نه عامل اصلی آن دانسته میشود. این کتاب نظریات این هصبشناس مشهور در حوزه فعالیتش است.
✅بخشی از کتاب مغز معنوی؛ علم و تجربه دینی:
برخی از عصبشناسان تجربههای اصیل دینی چون کشف و شهود، الهامات غیبی، ارتباط با عالم ماوراءالطبیعه از طریق تزکیه و تهذیب، تخلیه روح از جسد در اثر مراقبتهای شرعی، انفکاک از زمان و مکان و مانند آنها را تنها از دیدگاه مادی بررسی میکنند و از مبدأ الهی و عوامل ناشناخته ماوراءالطبیعه سخنی به میان نمیآورند، اما نیوبرگ دیدگاهی منصفانه نسبت به این مفاهیم دارد و هیچگاه حقیقت آنها را مورد شک و تردید قرار نداده و این امر را وظیفه متکلمان و علمای دینی دانسته است. از نکات مثبت این کتاب دیدگاه نیوبرگ نسبت به شخصیتهای دینی بزرگ در طول تاریخ است که نباید در باره آنان به این سادگی قضاوت کرد.
نیوبرگ بهعنوان یک دانشمند عصبشناس چندان علاقهای به ورود به مباحث فلسفی ندارد، اما ضمن بر شمردن فرضیات متعددی در خصوص منشأ اصلی ایجاد تجربه نزدیک مرگ چون تأثیرات مواد مخدر، هیپوکسی (کمبود اکسیژن در اعضای بدن)، و یا فعالیت اتونوم شدید معتقد است که احتمال خروج روح از بدن در تجربه نزدیک مرگ نیز وجود دارد. در هنگام مرگ رابطه بین روح و بدن بهاندازهای کاهش مییابد که فرد میتواند تجربهای متفاوت از تجربههای خود چون ملاقات با افراد خاص و دیدن موجودات ماوراءالطبیعی داشته باشد و همین تخلیه روح به انسان چنین بصیرتی را اعطا میکند که فرد پیش از آن تجربه نداشته است.
یکی از آسیبهای مطالعات نوروتئولوژی مسلم انگاشتن برخی از فرضیههای اثبات نشده است و معلوم نیست که برخی عصبشناسان مدرن بر اساس کدام دلیل و برهان عصبشناسان تجربه نزدیکی به خدا و یا وحدت وجود را صرفاً یک اختلال عصبی و یا امر کاملاً احساسی - و نه شناخت واقعی و یا مرحلهای از مراحل کمال هستی - میدانند. بر اساس مستندات دینی و دلایل برهانی و کشف شهودی ارتباط با خدا یک حقیقت از حقایق هستی و مرحلهای از مراحل شناخت و مرتبهای از مراتب کمال و هستی است و تنزل آن به یک امر احساسی منتج از کاهش فعالیت در بخشی از مغز با هیچ یک از براهین عقلی و کشف شهودی و تجارب عرفانی سازگاری ندارد. البته جای شکی نیست که در هنگام کشف شهودی و ارتباط با خدا تغییراتی فیزیولوژیک در سیستم مغزی انسان همچون کاهش فعالیت در لوب آهیانه یا منطقه جهتیابی مغز برای تشخیص مکان و زمان روی میدهد، اما تحقق چنین علائم فیزیکی به معنای این نیست که کاهش فعالیت مذکور علت تامه ارتباط انسان با خدا و وحدت وجود است، بلکه علائم مذکور معلول ارتباط با خدا است و رابطه عکس برقرار است.
نیوبرگ به عصبشناسان الهیات تذکر میدهد که تجارب دینی را بهطورکلی وارد حوزه آسیبشناسی نکنند، زیرا از منظر رواندرمانی ممکن است آنان فردی با تجربه و یا با باورهای ناشناخته و غیرعادی را بهعنوان غیرطبیعی بشناسند، اما باید توجه داشته باشند که اصولاً چه امری در حقیقت طبیعی و چه امری غیرطبیعی است و معیار تفکیک آنها از یکدیگر چیست؟ به نظر نیوبرگ تفکیک امر طبیعی از غیرطبیعی کار سادهای نیست، زیرا این امر با استانداردهای شناخته شده در هر جامعهای ارتباط دارد، بدین معنی که گاهی امری در یک جامعه طبیعی و در جامعه دیگر غیرطبیعی جلوه میکند و این بستگی به نوع نگرش هر جامعه به آن امر است.