#داستان_ادواردو
جمعه به جمعه
قسمت هفتم 🌿💞
تا اینجای داستان فهمیدیم که ادواردو ،تک فرزند خانوادهای، فوقالعاده ثروتمندی بود، که پدرش مسیحی و مادرش یهودی بودند ،به طور اتفاقی در دوران دانشجوییاش در مقطع دکترا، با قرآن آشنا شد و بعد از کلی تحقیق مسلمان شد. او بعد از بازگشت به کشورش و مطرح کردن قضیه مسلمان شدنش با کلی مخالفت روبرو شد ،ولی همچنان ثابت قدم در اعتقادش ماند. درست این دوران مصادف با زمان برکناری رژیم پهلوی در ایران بود .چند روزی از پیروزی انقلاب می گذشت و دانشجویان ایران سفارت آمریکا را گرفته بودند. تلویزیون ایتالیا ،در این باره مناظرهای برگزار کرده بود او در این مناظره دید که چگونه یک جوان بیست و چند ساله( قدیری) ،بدون هیچ ترسی، پتههای آمریکا را روی آب میریزد.از او خیلی خوشش آمد و به هر صورتی که بود به ملاقات او رفت.
پدر و مادر ادواردو دیگر داشتند دیوانه می شدند. آنچه اتفاق افتاده بود را باور نمی کردند. اصلا برایشان قابل هضم نبود. تنها پسرشان مسلمان شده بود و حالا هم شیعه و دوستدار آیت الله خمینی!
دوستدار کسی که آن طرف آبی ها او را دشمن شمارهیکشانمیدانستند.
فخرالدین حجازی نمایندهی مجلس ایران، سال ۱۳۵۹ رفته بود ایتالیا. که گذرش به شهر تورین افتاده بود. وقتی ادواردو فهمید ،خوشحال و ذوق زده رفت پیشش. با حجازی روبوسی کرد و گفت که مسلمان شده است و شیعه.
حجازی هم مثل قدیری، مات و متحیر ماند. ادواردو به حجازی گفت: «شما با امام خمینی ارتباط داريد؟» حجازی لبخند زد و گفت: «بله» لبهای ادواردو لرزید. گفت: «آرزویم ا این است که او را ببینم. اگر به ایران بیایم، می توانید مرا پیش امام ببرید؟» حجازی لبخند دوباره ای زد و قول داد. اشک توی چشمان ادواردو جمع شد.
حجازی داشت از ایتالیا بر می گشت ایران. میگفت: عجیب ترین چیزی که در این سفر دیده ام، ادواردو بوده ، به نظر من او یک پدیده است. او هدیه ی عیسی مسیح به رسول الله ( صلیالله وعلیهو آله)است.»
دانشجویان انجمن اسلامی ایران،در ایتالیا، خیلی فعال بودند.و آنها سر ماجرایی با اعضای سازمان مجاهدین در آنجا درگیر شده بودند. بعد از این درگیری ،پلیس تا فهمید که یک سر دعوا ،دانشجویان مسلمان ایران هستند، آنها را دستگیر کرده و همه شان را توی زندان انداخت.
خبر این ماجرا، به گوش ادواردو رسید. رفت و بی آنکه آنها متوجه شوند، بهترین وکیل را برایشان گرفت. هر کار توانست برای آنها کرد. آن قدر پیگیر مسئله شد که بالاخره همه شان را آزاد کردند.
خود بچه های انجمن اسلامی هم تا آن آخر ،ندانستند چه کسی و چه جور دنبال کارشان بوده است.
به جز قدیری، با یک ایرانی دیگر که توی ایتالیا بود. با حسین عبداللهی.
خیلی از شبها ادواردو می رفت پیش آنها. سه تایی می نشستند دور هم و دربارهی اسلام و قرآن و تشیع حرف می زدند. درباره ی انقلاب ایران، امام خمینی، مسائل جهان اسلام، مظلومیت مسلمانان و کلی مسائل دیگر....
روز به روز جلسات ادواردو با مسلمانان و ایرانی ها بیشتر می شد، و روز به روز بیشتر زیر ذره بین پدر و مادرش قرار می گرفت........
`
💫✨🌸🌸🌸🌸🌸✨💫
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ.
https://eitaa.com/zekr_313