ذکر روزانه
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت هشتاد و یکم :خمس ✔️راوی : مصطفي صفار هرندي از علمائــي كه ابراهيم به
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت هشتاد و دوم :ما تو را دوست داریم راوی :جواد مجلسی پائیز سال ۱۳۶۱ بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نقل همه مجالس توسلهای ابراهیم به حضرت زهرا الان بود. هر جا می رفتیم حرف از او بود! خیلی از بچه ها داستانها و حماسه آفرینیهای او را در عملیات ها تعریف میکردند همه آنها با توسل به حضرت صدیقه طاهره السلام انجام شده بود. به منطقه سومار .رفتیم به هر سنگری سر میزدیم از ابراهیم میخواستند که برای آنها مداحی کند و از حضرت زهراء الا بخواند. شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردانها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود! بعد از تمام شدن مراسم یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهائی گفتند که او خیلی ناراحت شد. آن شب قبل از خواب ابراهیم عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، اینها مجلس حضرت را شوخی گرفتند برای همین دیگر مداحی نمی کنم هر چه می گفتم حرف بچه ها را به دل نگیر آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، اما فایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم ،مقر دوباره قسم خورد که دیگر مداحی نمی کنم! ساعت یک نیمه شب بود. خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان میدهد چشمانم را به سختی بازم کردم چهره نورانی ابراهیم بالای سرم بود مرا صدا زد و گفت پاشو الان موقع اذانه من بلند شدم و گفتم این بابا انگار نمیدونه خستگی ینی چی ؟ البته میدانستم او هر ساعتی که بخوابد قبل از اذان بیدار میشود و مشغول نماز . ابراهیم دیگر بچها را هم صدا زد و اذان گفت و نماز جماعت صبح را به پا کرد. بعد از نماز و تسبیحات ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد بعد هم مداحی حضرت زهرا سلام الله علیها اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه بچه ها را جاری کرد من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیشتر تعجب کردم ولی چیزی نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچها به سمت سومار برگشتیم بین راه دائم به فکر کارهای عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت:میخواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم چرا روضه خواندم ؟ گفتم خب آره شما دیشب قسم خوردی که...پرید توی حرفم و گفت : چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن بعد کمی مکث کرد و ادامه داد دیشب اصلا خواب به چشمم نمی آمد اما نیمه های شب کمی خوابم برد یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها تشریف آوردند و گفتند :نگو نمی خوانم ما تو را دوست داریم هرکس گفت بخوان تو هم بخوان دیگر گریه امان صحبت کردن به او را نمی داد و او به مداحی کردن ادامه داد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 شهید🕊🌹 شادی روح مطهر شهداءصلوات 🌹 🌷@zekrroozane 🍃🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🍃