☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت هشتاد و نهم : اوج مظلومیت ( بخش چهارم) 👤 راوی: مهدی رمضانی ساعتي بعد حجم آتش دشمن خيلي زيادتر شد. ديگر هيچكس نميتوانست كاري انجام دهد. عصــر 22 بهمن، کماندوهاي دشــمن پــس از گلوله باران شــديد کانال، خودشــان را به ما رســاندند! يکدفعه ديديم که لوله اسلحه عراقيها از بالاي کانال به طرف ما گرفته شد! يک افسر عراقي از مسير پله اي که بچه‌ها ساخته بودند وارد کانال شد. يک سرباز هم پشت سرش بود. به اولين مجروح ما يک لگد زد. وقتي فهميد که او زنده اســت، به ســرباز گفت: شليک کن. سرباز هم با تير زد و مجروح ما به شهادت رسيد. مجروح بعدي يک نوجوان معصوم بود که افسر بعثي با لگد به صورت او زد! بعد به سرباز گفت: بزن سرباز امتناع کرد و شليک نکرد! افسر عراقي در حضور ما سر او داد زد. اما سرباز عقب رفت و حاضر به شليک نشد! ُ افسر هم اسلحه کلت خودش را بيرون آورد و گلوله اي به صورت او زد. سرباز عراقي در کنار شهداي ما به زمين افتاد! افسر عراقي هم سريع از کانال بيرون رفت! بعد به نيروهايش دستور شليک داد و... دقايقي بعد عراقيها، با اين تصور که همه افراد داخل کانال شهيد شده‌اند، برگشــتند. ديگر صداي تيراندازي نميآمد. با غروب آفتاب سکوت عجيبي در فکه ايجاد شد! من و چندين نفر ديگر که در ميان شهدا، زنده مانده بوديم از جا بلند شديم. کمي به اطراف نگاه کرديم. کســي آنجا نبود. بيشــتر آنهــا که زنده بودند جراحت داشتند. هوا كاملا تاريک بود که حرکت خودمان را آغاز کرديم و قبل از روشن شدن هوا خودمان را به نيروهاي خودي رسانديم و... 📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻 شهید 🌹🕊 شادی روح مطهر شهداءصلوات 🌹 🌷@zekrroozane 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹