کنار بیتالعباس و حمام توکل شیراز، دکهای بود که کارهای تعمیر کفش و واکسزنی میکرد. کفاش یک چشمش معیوب و نابینا بود و بین مردم به یک فتیلهای معروف بود؛ مرد کفاش در زمان مدرسه، همکلاسی و دوست عباس بود؛ بهخاطر وضع اقتصادی خانوادهاش نتوانسته بود ادامه تحصیل دهد و از همان دوران برای امرار معاش کار تعمیر و واکسزدن کفش عابران میکرد.
یک روز به خیابان میرفتم، دیدم عباس کنار دکه نشسته و با کفاش حرف میزند. رفتم و ساعتی بعد برگشتم؛ عباس هنوز کنار همان بساط کفاشی نشسته بود، صدایش زدم؛ از دوستش خداحافظی کرد و آمد. گفتم: عباس! تو افسر هستی، خلبان هستی، چرا اینجا کنار یک فتیلهای نشستی، مردم چه میگویند!
خندید و گفت: کاکو!
مردم هر چه میخواهند بگویند؛ رفیقم است. اگر من از اینجا رد شوم و چشمش به من بیفتد و من بیتفاوت عبور کنم، دلش میشکند؛ من هم او را دوست دارم، حتی اگر شغلش واکسزدن کفش مردم باشد.
🌷🌹🌷
🎁 هـدیه به
خلبان شهید عباس دوران صلوات- شهدای فارس
🔻