🌺دلنوشته ای از مادرانه ای برای خانواده 👨‍👩‍👧‍👦 از امروز کوله بارم را هر لحظه روی دوشم احساس خواهم کرد. راه را فراموش نخواهم کرد. امروز خود را هر لحظه در حال نزدیک شدن به مرگ احساس می کنم. معلوم نیست لباسهای تنم را بتوانم خودم از تن دربیاورم و شاید این آخرین بار باشد که موهایم را شانه می زنم. شاید آخرین باری باشد که سفره صبحانه برای اهل خانه پهن کنم. شاید بعدها دخترم برای دخترانش ازین صبح آخر تعریف کند... و پسرکم از آخرین لبخند و آغوش من بهترین خاطره را داشته باشد... و پناه می برم به تو ازاینکه ثانیه های رفته ام را ثبت کنی و مرا نیامرزی. راهی آمده ام که بسیار زود گذشت اما لحظه لحظه ی آن ثبت شده است و نمی‌توانم هیچ کدام را در محضر تو انکار کنم. پروردگارا هیچ کس از زمان مرگ خود خبر ندارد. هیچکس نمی داند لقمه در دهانش را میتواند فرو دهد یا نه.... نمی داند هیچ نمی داند.... چطور انقدر مصمم برای روزهای نیامده برنامه می چینم و دم از آرزوهای نیامده می زنم؟ حسیست میان بغض و شوق... چشمانم تر شده است اما لبهایم می خندد امید در میان ناامیدی موج می‌زند و من خود را بی هیچ تأملی به آب خواهم زد...این دریای پر تلاطم ارزش آسودگی ساحل امن تو را دارد جانانم. می شود ترسید و پاپس کشید و در ناامیدی فرو رفت تا زمان موعود رفتن از راه برسد و میتوان پر از شوق و اراده و سرشار از عشق قدم به راهی گذاشت که نهایت زندگیست راهی ناتمام و ابدی... هرلحظه ام، ازین لحظه باید بهترین حالت خودش باشد. باید بهترین خودم باشم مگر نه اینکه می توانم.... این روزها ایام شهادت مادر دو عالم حضرت زهراست مگر نه اینکه پناهی ازین خیمه بهتر نمی توان داشت.... ای مادر دو عالم چادرتان را بتکانید و روزی مرا برایم بفرستید . بر شما توسل می کنم و مادرانگی ام را نذر رضایت شما خواهم کرد، ازین پس خانه ی من حرم امن شماست خاتون.... درین خانه هرچه کنم برای شماست... نذر یک ثانیه نگاه شمابر جانم نذر یک گوشه چشمتان مهربان مادر..... می دانم ذره ای غبار چادرتان زندگیم را زیرو رو می کند.... ازین پس خانه ام حرم امن شماست بانو... ادامه دارد... @zemah_bano