نور متفاوت مشغول نوشتن مطلبی بودم که برق ها رفت، دخترم با نور موبایل کنارم آمد و شروع کرد به حرف زدن . نور روی صورتش افتاده بود.چهره اش برایم واضح تر شد.انگار نور روی کلمات افتاده بود و حرف ها شکل داشتند و گذر عمر و خاطرات را برایم تداعی می کردند. گویی ذهن فراموشکارم تا به حال کلمات را با جزئیات ندیده بود. نور باعث شده بود خاطرات با جزئیات به یادم بیاید. شاید گاهی حس را باید نزدیک نور عقل برد. یا راهی ساده تر این است که حس را باید روی کاغذ آورد. وقتی حس روی کاغذ می‌آید مثل نوری می‌شود که روی چهره‌ای تابیده است. تازه خط و خطوط احساس را می‌بینیم و می‌توانیم ترجمه‌اش کنیم. گاهی لایه های ذهن ما از لایۀ اوزون هم ضخیم‌تر است. گاهی باید در آن نفوذ کرد و نور را به آن تاباند. گاهی باید برخی از حس‌ها را زیر گرمای خورشید ذوب کرد و برخی دیگر را آب داد تا رشد کند و ثمر دهد. هنگامی که حس را در بند کلمات و کاغذ نمی آوریم، گویی به شیوه انسان های نخستین آتشی از دور روشن می‌کنیم و با دودش به خودمان پیام می‌دهیم که چه شده است و گاهی اصلا سر در نمی‌آوریم دلیل حس مان چیست! گاهی باید نور را نزدیک‌تر آورد. حس ها هم شکل دارند تا زیر نورِ عقل نباشند هويدا نمی شوند. هنگامی که از حس می‌نویسیم، تازه می‌فهمیم "ناراحتی" با "دلخوری" تفاوت دارد. تازه می فهمیم "دلم گرفته "با "حوصله ام سر رفته "فرق می کند. آن گاه می فهمیم "دچار سردرگمی شده ام" ترجمه می‌شود" دلم یک هم صحبت می خواهد تا حرفم را بشنود و کمکم کند ." با تابیدن نور، حسی که حجم آن به‌اندازۀ تمام مغزمان فضا را اشغال کرده است، به‌اندازۀ یک‌کف‌دست می‌شود و راحت تر می شود سبزی و طراوت بهار و رقص پرندگان میان آسمان آبی را حس کرد. ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60