انگشتان بلندش را روی کتاب کهنه و خاک گرفته گذاشته بود و فکر می کرد. به ناخن هایش نگاه کرد. گاهی به خاطر انگشتانش مسخره می شد. اما بیشتر اوقات دوستانش دست های او را به دستهای یک پیانیست و یا جراح تشبیه می کردند و او از این تعریف بال در می آورد و خود را در سالن کنسرت یا اتاق عمل تصور می‌کرد. به اطراف نگاهی انداخت نگران بود که روشنایی چراغ کوچکی که خنجری به دل تاریکی زده است، همه را بیدار کند. از اینکه او را ببینند می ترسید چون پدربزرگ وسایل قدیمی اش را مثل گنج با ارزش دوست داشت و حساس بود. همین حساسیت بیش از حد پدربزرگ حس کنجکاوی او را تحریک کرده بود. بالاخره توانسته بود در دل تاریکی شب گنجینه پنهان را در گوشه زیرزمین پیدا کند. کتاب پزشکی قدیمی زیر دستانش بود.به مطالب کتاب فکر می کرد، کمی استرس گرفته بود، با خودش می گفت: نکند درست باشد؟نکند مریضی بدی داشته باشم؟ آخر این کتاب چاپ قدیم است شاید مطالبش درست نباشد!.. ماکروسفالی ماکروسفالی یا بزرگی سر به حالتی گفته می شود که در آن اندازه سر از حالت طبیعی بزرگتر است. ماکروسفالی در بیش تر موارد، خوشخیم یا بی زیان است. در موارد دیگر ماکروسفالی می تواند نشانه یکی از وضعیت های پزشکی نظیر سندرم های ژنتیکی یا تومور باشد. تومور! با خودش گفت: اگر سر رشد کند و دائم درد داشته باشد مریضی بدی است... ولی سر من از وقتی یادم هست همینقدر بزرگ و آبرو بَر بوده و درد هم ندارد ... همیشه به دلیل بزرگی سرش مادر مجبور می شد کلاه بزرگی برایش ببافد ..چقدر بچه های کوچه و مدرسه مسخره اش می کردند ... گرهی بر ابروانش افتاد اما کمی بعد با خودش گفت: مهم نیست کسی چه می داند شاید برای این بزرگی سَرَم هست که همیشه نمره هایم بیشتر از دیگران است چون مغز بزرگ تری دارم ... هنوز با خودش درگیر بود و فکرهای زیادی در سرش می چرخید که صدای مادر را از پشت سرش شنید... ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60