. برای او ✍راضیه کاظمی‌زاده داستان آشنایی با او بر می‌گردد به حضور در هیئت، آنجا که جمعی از اساتید و طلاب در کنار هم قرار می‌گرفتند و فارغ از عنوان ها بحث علمی می کردند! چند باری ایشان را دیده بودم، با اینکه مرا نمی شناخت اما همیشه با روی باز و گشاده تحویلم می گرفت، از شرکت او در مباحث فهمیده بودم رشته اش تاریخ است، چقدر خوب می‌توانست این همه مباحث علمی را در ذهنش جای دهد، و چه زیبا تحلیل های علمی اش را بیان می کرد! هر چه بیشتر او را می شناختم بیشتر دوست داشتم به او نزدیک شوم، اما من نه توان علمی او را داشتم و نه در کلاسش شرکت کرده بودم تا شاید بتوانم به این بهانه او را استاد بنامم و با او احساس نزدیکی کنم! این مجهول ذهنی که در چه ترمی با این استاد کلاس خواهم داشت مرا آزار میداد و هر از گاهی فکرم را به خودش مشغول میکرد! تا اینکه توفیق سفر اربعین نصیبم شد! یکی از همسفرانم او بود، صبح روزی که او را در کنار مابقی دوستان دیدم کمی جا خوردم! اما در دلم خوشحال بودم که میتوانم با ایشان همسفر باشم، خیلی دوست داشتم به او نزدیک شوم اما خودم را در شأن او نمی‌دیدم! از همه ی کسانی‌که به زیارت اربعین رفته بودند، شنیده بودم از این سفر دست خالی بر نمی‌گردی! هدیه ی امام حسین علیه السلام به من، آشنایی با این استاد بزرگوار بود، او‌ که اگرچه پای کلاس درسش ننشستم، و یک ترم را با او نگذراندم اما تنها کسی بود که مرا در راهی قرار داد که مدت‌ها آرزوی رسیدن به آن را در سر می پروراندم، آری او مرا با دنیای زیبای نوشتن آشنا کرد و در این مسیر هر لحظه و هر ثانیه در کنارم بود و از هیچ کمکی دریغ نکرد! نمی‌دانم شکر این نعمت را چگونه باید به جا آورد، نعمتی که هر چه شکر کنم یقینا کم خواهد بود! استاد صالحی عزیزم روزت مبارک :) @zemzemh60