📗| چقدر حرف نمی زند ✍| نویسنده: هاجر هدایت 🌀| انتشارات سوره مهر 📝بخشی از کتاب: 🗣🔹پدر بزرگ بدو بدو با یک لنگه کفش آمد توی خانه، نزدیک بود بخورد زمین ولی به زور خودش را نگه داشت و ناگهان نعره زد: «بدبخت شدیم، بیچاره شدیم، روی دیوارمان شعار نوشتن.. الان می ‌آیند می ‌گیرندمان.. بدبخت شدیم!» ⛓🔹از وقتی بابام به جرم شرکت در تظاهرات دستگیر شده بود، پدربزرگ از این طور کارها هراس داشت. 👀🔹من و پدربزرگ شروع کردیم به شست وشوی رنگ روی دیوار اما دیدیم هرچه بیشتر می ‌شوریم چرک ها و سیاهی های دور نوشته پاک تر می ‌شدند و شعار، بهتر دیده می ‌شد. ⛏🔹پدر بزرگ خیلی عصبانی شد، رفت داخل خانه و و وقتی از انباری بیرون آمد، یک کلنگ سیاه گرفته بود دستش، نگاهی به من‌ کرد و گفت: « پیداش کردم! راهی بهتر از این پیدا نمی شود» باهم شروع کردیم به تراشیدن و‌ کندن رنگ از روی دیوار.. بعد از کلی کلنگ و تیشه زدن، بالاخره تمام شد، راحت شدیم. 😊🔹کمی عقب رفتم و ‌نگاهی به دیوار انداختم، اصلاً نمی توانستم باور کنم! از رنگ روی دیوار خبری نبود ولی شعار خیلی قشنگ کنده کاری شده بود!! @kanaleentezarezohor🦋🌱